
(((سالن اجتماعات گریفیندور))) بنظر میرسید همه خواب باشن به طرف خوابگاه دختران رفتم و روی تختم دراز کشیدم هرماینی: چیشده داری میخندی؟ لیا: خوب.... با..با..دراکو اوکی شدیم هرماینی: خبر خوبیه ولی باید مواظب باشی لیا پدر اون با اسمشو نبره لیا: من دلم میخواد یبار با پدرش روبرو بشم هرماینی: به دراکو بگو باهم آشناتون کنه البته که اولین دیدارتون اصلا خوب نبود لیا: درسته دقیقا توی مسابقات کوییدیچ بهتره برم بخوابم سرم درد میکنه هرماینی: هوم شب بخیر
[[وسطای شب]] هرماینی:لیا لیا پاشو [[لیا]]=از شدت ترس نفسم بند اومده بود و اشک از چشم هام جاری شد که همون موقع هرماینی منو در آ.غ.و.ش گرفت و گفت هرماینی: خوبی؟ یدفعه چیشد؟ لیا: من مامان و بابامو دیدم با یک دریچه صحنه مرگشونو دیدم این یعنی چی هرماینی؟ منم قراره مثل مامان و بابام بشم؟ هرماینی: آروم باش دربارش تحقیق میکنیم {{صبح}} پروفسور دامبلدور وارد شد میخواست اسامی رو بخونه اسامی سه جادوگری که انتخاب شدند رو گفت سدریک هم جزئشون بود ولی جام یک برگه کوچک به بیرون پرتاب کرد و پروفسور دامبلدور اون برگه رو برداشت و خوند
پروفسور دامبلدور: هری پاتر ......هری پاتر بیا اینجا همه از شدت تعجب داشتند باهم پچ پچ میکردن لیا: هری؟ هری: منم نمیدونم توضیح میدم براتون رون: واقعا که اون اسمشو انداخت توی جام و اینو مخفی کرد لیا: شاید اصلا ی نفر دیگه اسم هری انداخته هرماینی: بعدا معلوم میشه لیا: انگار نمایش تموم شد من میرم حیاط (((حیاط)))
[[یا]]= همینطور که داشتم قدم میزدم سرم گیج رفت و صحنه های دیشبو باز دیدم نویل: لیا خوبی؟ لیا:نمیدونم هری خبر کن همون موقع از حال رفت و بر روی زمین افتاد همه بچها دور اون جمع شدند دراکو: اینجا چه خبره؟ دراکو: چی لیا .....دورشو خلوت کنید برین کنار [[دراکو]]=وقتی لیا رو توی این حال دیدم نمیدونستم باید چیکار کنم ولی میدونم حضور من آرومش میکنه اونو بلند کردم و به درمانگاه بردم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی💗 پارت بعدی کی میاد؟
مرسیی
فردا میزارم🧡
خیلی عالی بود
پارت بعد رو کی میزاری؟
به احتمال زیاد فردا میزارم💚
اولین لایک اولین کامنت
🙂💚