عشق مرگبار (پارت 2)

*روز بعد* زنگ در رو زدن برم ببینم کیه؟ اوه....اون مرده است (هنوز اسمشم نمیدونم) حتما امروز میپرسم +عاممم.....سلام....خوشحالم از دیدنتون. _سلام آماده این؟ +بله.....میتونم اسمتونو بدونم؟ _البته.....من جک ام خوشحالم از اشناییتون. +منم لیکا هستم....میتونیم بریم؟ _البته. +فقط با چی میریم؟ _عام....خب با ماشین دیگ.

_خب دوست دارین بریم کجا؟ +چطوره یه جای تاریخی باشه.....؟ _البته...موزه ی بین الملی نیویورک! +چقدر هم عالی. _بعله خیلی انتخاب خوبیه. *رسیدیم به موزه* _این در ورودیه(انگار نمیدونم). +خدای من اینجا خیلی بزرگه. _بعله قراره خیلی خوش بگذه!

اگه داری لذت میبری لایک کن

داخل موزه بزرگ تر از بیرونشه! +من میرم از بوفه یه سودا بخرم. _باشه منم یه آب میوه میخرم. +باشه. _خیلی خوشمزستتتت. +البته.....! +کاشکی میشد همیشه از این سودا ها خورد. _لیکا....تو تا کی اینجایی؟ +راستش من یک ماه دیگه میرم...! _(توی دلش)کاشکی میشد همیشه پیشم میموندی! +بریم ادامشو ببینیم؟ _البته!

*وقتی برگشتیم خونه* +واقعا ازت ممنونم! _من از تو ممنونم که دوباره داری این شهرو واسم زنده میکنی! +خدای من نیویورک خیلی بزرگه فک نکنم توی این ماه بتونیم تمومش کنیم.... _لیکا....میتونی یکم دیگه بمونی؟ +عام باشه. _تو ماشین بشین من برم یه بستنی بخرم و بیام. +باشه! کمی بعد از رفتن جک.... *صدای جیغ لیکا* خب گایزززززز امیدوارم خوشتون اومده باشه. خب حتما منتظر پارت 3 باشیدددد...