
لیا: سدریک تو اینجا چیکار میکنی؟ سدریک: عجله کن باید برگردیم مرگ خواران حمله کردن [[لیا]]=به کمک سدریک برگشتم پیش هری ((قطار)) از پشت شیشه دراکو رو دیدم با دیدنش اشک توی چشم هام جمع شد ولی جلو بچها خودمو کنترل کردم دیگه تقریبا رسیده بودیم هاگوارتز از قطار پیاده شدیم با دراکو همو دیدیم چند ثانیه ای تو چشم های هم دیگه زل زده بودیم هری: لیا کجا رو نگاه میکنی بیا بریم لیا: بریم سدریک منو صدا زد و دستمو گ..ر..ف..ت سدریک: لیا صبر کن لیا: ج.ا.ن.م؟
سدریک: دستبندت پیش من مونده بود بیا بگیرش [[لیا]]=ازش تشکر کردم و به طرف هاگوارتز راه افتادم [[از زبان دراکو]]= با دیدن این صحنه دست هام رو مشت کردم خیلی عصبی بودم میخواستم درسی به اون دیگوری بدم ولی یادم اومدم من دیگه جایی تو زندگی لیا ندارم هری: بهت گفته بودم ازش فاصله بگیر دراکو کم بود اینم اضافه شد چرا میخندی؟ لیا: آخه اصلا سدریک منظوری نداشت از این کارش هرماینی: شاید ازت خوشش بیاد رون: درست میگه لیا: بس کنین بچها ببینین دیگه پروفسور هم اومد پروفسور دامبلدور: به هاگوارتز خوش اومدین حالا که همه اینجا جمع شدین میخوام مهمان هایی که به هاگوارتز اومدن رو معرفی گفتم
دخترهایی با رقص وارد شدن همه پسرها به اون ها خیره شده بودن لیا: ببین دراکو چطور نگاه میکنه واقعا که هرماینی: شنیدم چی گفتی لیا: اهم بیخیال هرماینی: حسودیت شده لیا: معلومه که نه این دوتارو نگاه هری: مگه چیه؟ لیا: هیچی رون: اونجا رو ویکتور کرام پروفسور مک گونگال با قاشق به جام زد و همه بچها ساکت شدند و پروفسور دامبلدور دوباره شروع به سخنرانی کرد و مسابقه سه جادوگر را توضیح داد و گفت: هرکسی که توی این مسابقه شرکت کنه راه برگشتی نداره و فقط بالای ۱۷ سال میتونند شرکت کنند هری: حالا انقدر حرص نخورین جرج و فرد: نمیشه چرا آخه ما هم میخوایم شرکت کنیم
لطفاً منتشر کنین 🐍🖤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد کو ؟؟
میزارم🌚🌚
ناظر من بودم
✨🌚
عالیه داستانت خیلی خوبه
مرسی 🙂💚
😘