
وسایلمو برداشتم و رفتم بیرون سال خوبی بود میتونم بگم با همه روزاش خوب بود و خوش گذشت بعداز اینکه با همه یعنی با اکثرا خداحافظی کردم سوار قطارشدیم و قطار شروع به حرکت کرد باقی هم از مدارس دیگه اومده بودن رفتن به سمت لوکیشن خودشون
تو قطار بودیم و صحبت میکردیم حوصلم سر رفت و بلندشدم هرماینی: کجا میری؟ ویوین: میرم بیرون... حوصلم سر رفت سری تکون داد و رفتم بیرون خسته شده بودم پس چرا نمیرسیدیم داشتم با خودم فکرمیکردم من فقط سه سال دیگه تو مدرسه ام یعنی بعدش میخوام چیکارکنم؟ هری که کاراگاه میخواد بشه من چی؟ نمیدونم شاید یه پزشک با درمان های جادویی شاید بخوام یکی از درسا رو تدریس کنم ولی دلم نمیخواد از اینجا برم تنها جاییه که من دوستش دارم توی همین خیال خودم بودم که حضور ینفرو کنار خودم حس کردم خوبه اومد وگرنه من میزدم زیر گریه
دراکو: وایب بدی داشت نگاهش کردم که همون طور که نگاهش به جاده بود ادامه داد دراکو:درد داشت... تو نشسته بودی روی میز و اون پسره دیگوری هم داشت بهت ابراز علاقه میکرد... بعدم که ازت خواستگاری کرد... برگشت سمتم و گفت دراکو: درکم کن... مثل همیشه درکم کن... حالم اصلا خوب نبود... فکراینکه از دستت بدم دیوونم میکرد ویوین: تو اصلا نموندی که برات توضیح بدم دراکو: عصبی بودم...نمیتونستم آروم باشم که ویوین: میدونم ولی بازم خوشحالم که دارمت دراکو: منم همینطور صدای چرخای ضعیفی اومد و ساحره پیری اومد و گفت ساحره: از چرخ دستی چیزی نمیخوایین؟ راهشو بسته بودیم دراکو رفت سمت دوستاش و منم رفتم کنار هری یکم دیگه گذشته و رسیدیم خونه و منی که کلا این ترمو توی درمانگاه سپری کردم
لطفا منتشر بشه زودتر پلیز این چهارمین باره 🥲
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (3)