میشه منتشر شه پلیز؟! مرضیه°
استفان: هعی! این دیگه کیه؟ / مرینت: میشه.. الان.. فقط.. زنگ بزنی.. آمبولانس لطفا؟😭 / استفان که حسابی گیج و تا حدی غیرتی شده بود با تردید تلفنش رو درآورد تا با بیمارستان تماس بگیره.. (غلط کرد غیرتی شد😑) چند نفری از دور و نزدیک نگاهمون میکردن و خب.. یه چیز طبیعی بود که تو نیویورک یهویی یه نفر تیر بخوره..! و البته قطعا همچین صحنهای اولین بار نبود که برای من و آدرین اتفاق میوفته.. ولی تو شرایطی نیستم که بخوام به اتفاقات اطرافم فکر کنم.. نفس هاش مقطعی و بریدهبریده شده بود.. دستشو به طرف موهام دراز کرد و گوشهی موهام رو به سختی توی دستش گرفت، سرفهای کرد و با زحمت لب باز کرد: خیلی.. بلند.. شده.. مری.. / اما درد بهش اجازه نداد اسممو کامل بگه.. لبشو جوری گزید که پوستش پاره شد و چند قطره خون ازش چکید.. دستشو گرفتم و روی لبم که از اشک خیس بود گذاشتم.. چقدر گرم و آرامش بخش بود.. چقدر دلم براش تنگ شده بود.. ادامه داد: قرار نبود.. دیگه.. همدیگه رو.. ببینیم..! بعد از تموم کردن این جمله اوق ناخواستهای زد و مقداری خون از گوشه لبش بیرون ریخت.. به سختی نفس میکشید و بدنش خیلی آروم مثل ویبره میلرزید و بی قرار بود.. اون مو طلایی جذاب و دوست داشتنی الان داشت توی بغل من رسما جون میداد و من هیچکاری ازم برنمیومد.. داشت خون بالا میاورد، نمیتونست نفس بکشه، ممکن بود بمیره! اما من هیچ کاری ازم بر نمیومد.. جز این که قیافه متعجب استفان رو ببینم و منتظر اومدن آمبولانس بمونم.. گیلاس ریزی روی دستش که هنوز روی لب هام بود کاشتم و یکم از خودم فاصلش دادم.. بعد در حالی که از هقهق، صدام میلرزید سعی کردم چیزی بگم.. مرینت: ولی حالا.. همدیگه رو دیدیم.. این مهمه.. درسته؟!😭 / آدرین مجددا اوقی زد و اینبار خون خیلی بیشتری بالا آورد که منجر شد به خیس شدن یقه لباسش؛ و البته بخشی از لباس من.. موهاشو دوباره نوازش کردم و دستی روی توت فرنگی خونیش کشیدم.. سعی کردم آرومش کنم اما آخه چطور؟ دردی نیست که بتونم کاریش کنم.. با لبخند نگام کرد.. فقط زخمشو فشار میدادم تا جلوی خونریزی رو بگیرم، هرچند که بیشتر باعث درد و ناله اش میشد.. واسهی چند لحظه در حالی که فاصله صورت هامون کمتر از ۱۰ سانت بود بهم خیره موندیم.. انگار که همه چیز در اطرافمون به حالت آهسته در اومد.. یه حس عجیب بود، انگار اون لحظات اصلا تو این دنیا نبودیم.. یه خلا خاص.. هیچکس رو نمیدیدیم و هیچ صدایی رو نمیشنیدیم.. بدون هیچ دیالوگی فقط به هم خیره شدیم.. چقدر دلم برای این چشما تنگ شده بود.. این صورت مهربون و.. لبخندی که تو این مدت حاضر بودم همه چیزمو بدم تا فقط یه بار دیگه ببینمش.. چقدر دلم برای خل و چل بازی هامون تنگ شده بود.. تیکه هاش، کنایه هاش، حتی دلم برای دردسر هایی که توش بودیم تنگ شده.. روز اولی که دیدمش! تو اتاق بازجویی.. چقدر همون لحظهی اول عاشقش شدم اما نخواستم باور کنم.. چقدر دوسش داشتم اما نخواستم قبول کنم.. و حالا بعد از اینکه ۴ سال از عمر جفتمون رو تلف کردم، پشیمونم و راه برگشتی برام وجود نداره.. چیزی نمونده بود که توت فرنگی های تشنه و دلتنگمون بهم برسن و یه دل سیر همو درآغوش بکشن.. اما بالاخره صدای آژیر آمبولانس به گوشم رسید و با امید و خوشحالی سرمو به طرفش برگردوندم..
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
38 لایک
عجب آب پرتقال 😐😐😐
امقدمتصرباشکصنمدثکضثدتمنتدلمبنتریشدق
اولش گفتم ینی چی آب پرتقال بدم؟ گیلاس چیه؟ توت فرنگی چیه؟ بعدش فهمیدم..😂
وااییییییییی آجییییییییی ببخشید دیر دیدمممممم
مثل همیشه عالیی
چرا فولینا رو فراموشکرده ودپ؟؟
آب پرتغال چیه ؟
این چه سانسوریه ؟
توضیح بده ...
دلم میخواست یه دل سیر توت فرنگی هاشو اسیر یه آب پرتغال خیس و داغ کنم..
____________________
توت فرنگی: لب های مرینت
آب پرتغال: ل*ب بوسه😅
وای دارم ازخجالت آب میشم چرا😂
توت فرنگی؟ گیلاس؟😂😐😂
بله😂😌
اره اره زودباش آب پرتقال بده بهش زودباش😂😔فقط آانسور کردنات
😂😂😂
حلالت نمیکنم
کراش خودمی برادر عالی بود