LOVE IN DARKNESS🖤p6🖤

قرار بود این پارت رو زودتر بدم ولی وقت نشد

👾از زبان لوسی👾احساس ت.نفر و خش.م کل وجودم رو گرفته بود. هر چی بیشتر بهش نگاه میکردم،حس تن.فرم بیشتر و بیشتر میشد. اون اونجا بود! یاد اون موقعی افتادم که جایگاهم رو ازم گرفت...⏩فلش بک⏩ صبح روز دوشنبه بود. من و لونا زمانی که ۱۲ سالمون بود،به جایگاه استاد فو رفته بودیم. استاد فو:"پس شما دوتا میخواید دستیار من بشید؟" لونا و لوسی:"بله." استاد فو:"خب...من فقط میتونم یکیتون رو انتخاب کنم. بنابراین هم،ازتون یه امتحان میگیرم." و دوتا جعبه در آورد. استاد فو:"آزمون من به این صورته که...من به هر کدومتون یه معجزه‌گر میدم و شما هم باید یه تغییری در سلاح این معجزه‌گر ها ایجاد کنید." هر کدوم از جعبه ها رو به ما داد. استاد فو:"لونا آرگونا! من به تو معجزه‌گر کلاغ رو میدم که به تو قدرت هیپنوتیزم رو میده. لوسی لاکر! من به تو معجزه‌گر عنکبوت رو میکنم که قدرت ساخت ارتش رو بهت میده. شماها یک هفته وقت دارید که تغییراتتون رو ایجاد کنید. کسی که ایده‌ی بهتری داشت و تونست ایدش رو عملی کنه،معجزه‌گرش رو نگه میداره و دستیار من میشه. متوجه شدید؟" لونا و لوسی:"بله!"

بعد از اون، تجهیزات رو برداشتیم و رفتیم خونه. من توی این یک هفته. تمام تلاشم رو کردم و به امید اینکه ایده‌ی بزرگ من عملی بشه، وقت زیادی گذاشتم. اما من نتیجه رو همون موقع ندیدم و گذاشتم تا اونجا همگی نتیجه رو ببینیم. (💜RAVEN💜:"این چه کاریه آخه؟؟ خب باید خودت از قبل چک کنی!") یک هفته گذشت و به جایگاه استاد فو برگشتیم. استاد فو:"ممنونم که تو این مدت تلاش خودتون رو کردید. خب...حالا میخوام نتایج تلاشاتون رو ببینم. لونا،تو شروع کن." لونا:"من میخواستم کل سلاحم رو فقط برای زمانی که خودم تغییر شکل میکنم تغییر بدم." تغییر شکل داد و سلاحش رو در آورد. لونا:"همونطور که میبینید. من سلاحی که قبلا یه آینه بود رو تغییر دادم و به یک چیزی شبیه به کلنگ تغییرش دادم. هدفم از این تغییر،بالا بردن تواناییم در مبارزه بود." استاد فو:"آفرین لونا. ایده‌ی خیلی جالبی بود. خب لوسی،نوبت توئه." لوسی(گلوم رو صاف کردم):"خب...من میخواستم سلاحم رو دوکاره کنم. یعنی هم بتونه تار پرت کنه، هم نقش سپر رو داشته باشه." اما وقتی تغییر شکل دادم و سلاحم رو درآوردم...سلاحم هیچ تغییری نکرده بود!

هنوز شبیه یه عنکبوت کوچیک و مشکی بود. در حالی که قرار بود شبیه یه عنکبوت بزرگ باشه! لوسی:"چ..چی؟ چطور ممکنه؟" استاد فو:"به نظر میرسه که سلاحت هیچ تغییری نکرده. متاسفم لوسی ولی تو انتخاب نشدی. لونا،من تو رو به عنوان دستیار انتخاب میکنم." وحشت زده شدم. لوسی:"ن..نه! خواهش میکنم یه فرصت دیگه بهم بدید!" استاد فو:"متاسفم. تو الان باید معجزه‌گرت رو پس بدی." دندون هام رو به هم فشار دادم. لوسی:"ن..نه!" بلند شدم و بدون اینکه معجزه‌گر رو پس بدم،از اونجا فرار کردم. ⏪پایان فلش بک⏪ تمام خاطراتم از جلوی چشمم گذشت. اما اشکالی نداره. این فرصت خوبیه که هم جایگاهم رو پس بگیرم هم به ک.راشم برسم. 🌸از زبان مرینت🌸 درس شروع شده بود. منم مثل همیشه با علاقه به آدرین نگاه میکردم. خانم بوسیه:"مرینت؟حالت خوبه؟" سریع نگاهم رو به سمت تخته برگردوندم. مرینت:"آ..آره خوبم." خانم بوسیه:"پس به درس توجه کن. خب کجا بودیم؟" یهو صدای هشدار آکوما به صدا دراومد. همگی به سمت طبقه‌ی پایین حرکت کردیم. من هم یواشکی راهم رو کج کردم و رفتم به سمت دستشویی.

تیکی:"وای چقدر شلوغ بود." مرینت:"آره. واسه همین هم باید زودتر بریم. تیکی!خال ها پدیدار!" تغییر شکل دادم و با سرعت حرکت کردم. 🖤از زبان لونا🖤 راهرو ها خیلی شلوغ بودند و تغییر شکل دادنم سخت بود. ویولی(کوامی کلاغ):"واییییی چقدر شلوغه! دارم ل.ه میشم!" لونا:"طاقت بیار! فکر کنم یه مکان مناسب پیدا کردم."به زور خودم رو از جمعیت خارج کردم و به یه جای امن رسوندم. لونا:"خب فکر کنم اینجا خوب باشه. ویولی!سایه پدیدار!" تغییر شکل دادم(عکس اسلاید)، پریدم و با کمک شنلم روی هوا معلق شدم و به سمت محل ح.ادثه حرکت کردم. وقتی رسیدم، لیدی باگ و کت نوار داشتند با یه شرور سفید پوش که توپ های سفید پرت میکرد مبارزه میکردند. تا میخواستم از قدرتم استفاده کنم جمله‌ی《میراکلس لیدی باگ!》رو شنیدم. انگاری اونا کارشون رو انجام دادن. چند دقیقه بعد،اونا رفتن. منم میخواستم برم که یهو، صدایی شنیدم. ناشناس:"خیلی وقت بود که ندیدمت." تا میخواستم سرم رو به سمت صدا برگردونم یکی ه‌لم داد. سرم رو برگردونم. شدو کویین(اسم ابر قهرمانی لونا):"صبر کن. تو که..." ناشناس:"آره. منم!"...