هری: با دهن نیمه باز داشتم بهشون نگاه میکردم و با لکنت گفتم: هری:من من یه، خواهر دارم. کیه؟ کجاست؟ سریوس: هری آروم باش! هری: چطور آروم باشم من بعد از ۱۵ سال فهمیدم یه خواهر دارم خواهری که نمیدونم ۱۵ سال پیش چه خانواده ای بزرگ شده الان باید ازش مراقبت کنم سریوس: بهت میگم کیه فقط آروم باش [هری]= شکه شده از اتاق بیرون اومدم باورم نمیشه این همه مدت جلوی چشمم بوده و من نادیده میگرفتنش این همه مدت رفتم توی حیاط و کنار هرماینی،رون و لیا نشستم هرماینی: لیا تو با دراکو چه رابطه ای داری؟ رون: شما تازگی خیلی باهم صمیمی شدین لیا: ما فقط دوتا دوست صمیمی هستیم هری: لازم نیس با اون مالفوی دوست صمیمی باشی رون: آروم باش، هری هری: باید به دوست هایی که انتخاب میکنه دقت کنه! هرماینی با تکان دادن سرش حرف هری رو تایید کرد لیا: ببخشید هری ولی این زندگی منه و به خودم مربوط میشه با کی حرف بزنم و با کی حرف نزنم هری: زندگی تو به من مربوط میشه و هر کاری که میگم رو باید بکنی. رون: هی هی کافیه بچها! هری: بهتره من برم میخوام نامه ای برای پروفسور دامبلدور بنویسم
[[نامه]]=سلام پروفسور دامبلدور من هریم، هری پاتر، پروفسور من از ی حقیقتی مطلع شدم و فقط میخوام بدونم که چطور ۱۵ سال خواهر داشتم و بدون اینکه بدونم حتی خاله پتونیا هم راجبش چیزی نمیدونه چطور ممکنه لطفاً پروفسور برام توضیح بدید بزارید از این فکرها خلاص بشم و آروم بگیرم. رون: چرا از وقتی رفتی با سریوس بلک حرف بزنی یچیزیت شده؟ همه چی روبراهه؟ هری: خوبم و اینکه همه چیز روبراهه (((یکماه بعد))) جرج: یکی داره در میزنه آرتور: بلاخره وقتش رسید صبر کن جرج خودم باز میکنم. سلام چطوری ایموس اوه سدریک خوش اومدین قبل از اینکه شمارو باهم آشنا کنم باید بگم که قراره بریم جام جهانی کوییدیچ ایموس دیگوری: خوبم، اتفاقا امروز هوا هم عالیه آرتور: درسته خب اجازه بدید شمارو با بچها آشنا کنم. هری، لیا و هرماینی [[لیا]]=سدریک دستشو به طرفم آورد و خودشو معرفی کرد تا رفتم باهاش دست بدم دیدم که هری زودتر از من با سدریک دست داد و گفت: هری: منم هری پاترم خوشوقتم
همه بچها راه افتادن منو هری آخرین نفر از خونه خارج شدیم لیا: هری میشه دلیل این رفتارتو بگی؟ هری: بعدا میگم لیا: امیدوارم ی دلیل قانع کننده داشته باشی! هممون همراه هم از یه تپه بالا رفتیم زیاد فراز نداشت ولی خب بازم تپه محسوب میشد از این تپه ها که توی داستانهای بچه هاست سبز سبز یه تیکه هاییش هم چندتا گل کوچولو روییده بودن رفتیم بالا رسیدیم به یه جایی که میشه گفت مرکز اون تپه بود و یه جفت چکمه هم اونجا بود آقای ویزلی نگاهمون کرد و گفت آرتور: خب بچها آماده این؟ صورتمو به حالت چندش واری دراوردم و گفتم لیا: با این چکمه باید بریم آرتور: بله با این فرد: وای وای فکر لیا بوی بدی بده... بوی وزغ م..ر..د..ه حالم بهم خورد برگشتم سمت فرد و پامو رو زمین کوبیدم و گفتم لیا: فرد
آرتور: فرد تمومش کن... نه لیا هیچ بویی نداره هرماینی: خب چطوری باید باهاش بریم آرتور: دستتونو میذارین این قسمت و بعد یه چرخش میریم لیا: سرگیجه، سرگیجه میگیریم خب سدریک: نه نترس لیا حواسم بهت هست لبخندی زدم و تشکر کردم و دستمونو گرفتیم و شروع به چرخیدن کردیم و بعدش از یه جایی پرت شدیم و افتادیم زمین لیا: آخ کمرم درد گرفت نگاه کردم و دیدم آرتور ویزلی و ایموس دیگوری و سدریک خیلی ریلکس دارن میان پایین رو به بـچها گفتم لیا: احساس میکنم خیلی دست و پا چلفتیم اونا اومدن و همراه هم وارد یه محوطه شدیم میشه گفت محوطش مثل سیرکا بود که چندتا نمایش باهم داشتن و هرکدومو میخواستی میتونستی انتخاب کنی هیچ سوالی نپرسیدم و هممون وارد یه چادر بزرگ شدیم و واو جام جهانی کوییدیچ عکس قهرماناشون روی جایگاها نمایش داده میشد رون: ببین لیا، ویکتورکرامه
تقریبا کار معرفی تموم شده و ماهم اون بالا نشسته بودیم البته ماها ایستاده بودیم سدریک: خوبه مگه نه؟ نگاهش کردم و پرسیدم لیا: چی خوبه؟ سدریک: مسابقه کوییدیچ لیا: نظر خودت چیه؟ سدریک: به عنوان جستجوگر تیم کوییدیچ هافلپاف باید بگم عالیه همونطور که لبام روی هم بود خندیدم و اونم خندید هری: لیا بیا کارت دارم لیا: برمیگردم سری تکون داد و رفتم سمت هری و گفتم لیا: چیه؟ هری: انقدر با این پسره صمیمی نشو لیا: هری تو مشکلت با من چیه به تو چه ربطی داره که من با کی صمیمیم با کی نه؟ هری نفس عمیقی کشید و گفت هری: به من ربط داره... همه چیه تو به من ربط داره دیوونه شده این با حرفی که زد رسما خون تو رنگام یخ بست هری: به من ربط داره خواهرم با کی میگیرده فهمیدی حرفشو زد و رفت خواهرم یعنی منو اون باهم خواهر، برادریم یعنی چی هرماینی: لیا بیا مسابقه داره شروع میشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلاااام
کاربرartist هستم
بله همون که تستایی مثل اسمت چه رنگیه،فکت،اعتراف کن و... رو ساخت ولی بنا به دلایلی اکانتم پرید
ولی من تسلیم نمیشم و قوی تر از قبل شروع به کار میکنم ،فقط چند روز فرصت میخوام
#حمایت_شود_کاربر_artist
پپپپپاااااااااارررررررررتتتتتتتتت بببببببببببعععععععععددددددد
به زودی میزارم🧡
‿︵‿︵‿ زیبا بود لذت بردم🙂💕🤲🏼
رمانم میـבوستے ؟!!!!!
بیا یـہ رماט با ژانر בرام عاشقانـہ בارم
بـہ پیج بالا سر بزن ‿︵‿︵‿︵
ıllıllııllıllııllıllııllıllııllıllııllıllı
♬ ◁❚❚▷↻
ادمین مایل به پین؟!🤍🥺
اگه دوست داری پاک کن:)