سلام!
وقتی نادیا متوجه حضور ایدن شد،با تمسخر به او گفت:《آخی،نکنه فهمیدی با حضور ما تو هیچ شانسی برای قبول شدن توی تست کوئیدیچ نداری؟》 ایدن بدون توجه به نادیا،به سمت حاشیه ی جنگل ممنوعه پیش رفت. آنجا چیزی توجهش را جلب کرده بود. شبیه یک کاغذ بود،اما به رنگ نقره ای.و زیر
نور آفتاب می درخشید. لبه هایش کمی پاره و چروکیده بود. ایدن روی زمین نشست. دست دراز کرد و کاغذ را برداشت. اما پشیمان شد.کاغذ بسیار داغ بود انگار که تازه از آتش برداشته شده باشد. درست چند صدم ثانیه قبل از آنکه ایدن کاغذ را رها کند،حرارت کاغذ از بین رفت.
اما فقط حرارت و داغی اش از بین نرفته بود. حتی رنگش هم از بین رفته بود. کاغذ دیگر رنگ نداشت و مانند شیشه بود، فقط از جنس کاغذ. هیچی روی آن نوشته نشده بود،حداقل فعلا. ایدن نمی دانست باید با آن کاغذ مرموز چه کار بکند،بنابراین آن را با خودش برد تا شاید بعدا به درد بخورد.
وقتی ایدن به سمت قلعه می رفت،ایوان را دید که برای تست کوئیدیچ به سمت زمین کوئیدیچ می رود. ایوان از او پرسید:《این چیه؟》 ایدن با حواس پرتی گفت:《چی ، چیه؟》 ایوان فورا گفت:《همون که تو دستته دیگه.》 ایدن گفت:《آهان،این؟》و پس از مکثی ادامه
داد:《راستش رو بخوای،خودم هم درست نمی دونم این چیه.》 و بعد از ایوان پرسید:《داری میری برای تست؟》 ایوان به نشانه تایید سر تکان داد. ایدن گفت:《خب،موفق باشی ایوان》 و بعد به سمت کتابخانه پیش رفت،اما وقتی
چند قدم مانده بود به کتابخانه برسد،جولیا را دید:《ایدن!ایوان داره میره برای تست کوئیدیچ》 ایدن با سر تایید کرد و گفت:《آره،می دونم. همین الان داشتم باهاش حرف می زدم.》 و بعد به کتابخانه رفت تا در مورد آن کاغذ عجیب و غریب تحقیق کند.
حدود یک ساعت بعد جولیا آمد به کتابخانه و به ایدن خبر داد:《شنیدم ایوان قبول شده.》 ایدن گفت:《اها.چه خوب》 و بعد رفتند تا دنبال ایوان بگردند اما به جایش پیتر را پیدا کردند. جولیا پرسید:《ایوان کو؟》پیتر گفت:《درمانگاه》 ایدن پرسید:《واسه چی؟!》
لطفا لایک کنید❤️ کپی هم ممنوع.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حرف نداشت🫂🥺
مرسییی💫