آیینهها فقط تصویر ما را نشان نمیدهند... گاهی همدمی میشوند از دنیایی دیگر برای تنها نبودنت!
«از زبان دراکو» اسکارلت شروع کرد به دفاع کردن از من و خودش با لحن لاتی بامزه ای حرف میزد و پانسی در مقابلش کم آورده بود محو دعواشون شده بودم که ناگهان چشمای اسکارلت به سرخی خون شد و دو بال مشکی از پشت کمرش بیرون زد توجه ها به میز ما جلب شده بود و پروفسور ها به میزمون هجوم آوردند تعجب کرده بودند در همون حال سعی داشتند اسکارلت رو آروم کنند صدای داد جوآنا را شنیدم که می گفت: اسکارلت نههه! دوباره نههه! خودتو کنترل کن دختررر! اسکارلت شروع به پرواز کرد و پانسی رو با صندلی اش بلند کرد بعد اونو بالا برد و میخواست رهاش کنه که پروفسور اسنیپ ورد بیهوشی به سمتش پرتاب کرد اسکارلت و پانسی درحال سقوط بودند که دویدم و اسکارلت رو گرفتم شدت سقوط پانسی با وردی از طرف استاد مک گونگال کم و کمتر شد و به آرومی روی زمین افتاد یه دستم زیر کمر و دست دیگم زیر پای اسکارلت بود که متوجه خونی که از اسکارلت می رفت شدم به درمانگاه خانم پامفری بردمش و تمام شب کنارش بودم به هرحال به خاطر من به این حال و روز افتاده بود بال های مشکی اش جاشون را به زخمی عمیق که خونریزی اش بند نمی اومد داده بودند و خانم پامفری پانسمانشان کرده بود
صدای ناله های خفیفی از اسکارلت شنیده شد و بعد از دقایقی به هوش آمد خانم پامفری به سراغش رفت و بررسی های آخر را انجام داد بعد از مطمئن شدن از سلامت اسکارلت میخواستم به اتاقش ببرمظ بدبختانه با پانسی هم اتاقی شده بود در راهرو به پروفسور اسنیپ برخوردیم پروفسور سلامی کرد و گفت: دوشیزه جوهانسون خوشحاام که سالمید ولی از این به بعد هرگونه دعوا بین شما و بچه های گروه مجازات سختی خواهد داشت بنابر شرایط شما ایندفعه به دستور مستقیم دامبلدور مجازاتی در انتظارتان نیست هوای رفتارتان را داشته باشید این اخطار اول و آخرم خواهد بود( بچه اسنیپ کی اینقدر کتابی حرف زد آخههه🗿💔) صدای آرومش به گوشم رسید که میگفت: چشم پروفسور دیگه تکرار نمیشه به اتاقش رسیدیم و اونو با پانسی تنها گذاشتم
«از زبان اسکارلت» بعد از اینکه از خط و نشون کشیدن های بتمن هاگوارتز یا همون سیسی اسنیپ جون سالم به در بردم، به اتاقم رسیدم و با دراکو خداحافظی کردم داخل شدم که چشمم به همون عنتر دوزاری افتاد اوس کریم خصومت شخصی داری یا چییی؟ من تا آخر سال تحصیلی این دختره رو خفه می کنمممم با دندون قروچه ام تازه نگاهش به من افتاد و شروع کرد پشت سر هم جیغ زدن وااا از اول میدونستم این بیچاره ی مفلوک یه تختش کمه ها عین خر عر میزنه با حرص دستگیره ی در رو به طرفم کشیدم که دراکو پخش زمین شد مشخص شد آقا که فضولیش گل کرده بود سرشو چسبونده بود به در و گوشاش رو تیز کرده بود که بفهمه قضیه ی جیغ های این بوزینه چیه وای چرا اینجوری رفتار می کنمم چرا با همه دعوا دارم آخهه چرا سگ شدممم اصن این بدبخت چیکار کرده که دارم پاچشو میگیرمم از اتاق بیرون زدم به کتابخونه رفتم مطمئن بودم اونجا آرامش می گیرم که یه دختر مو خرمایی و یه پسر مو نارنجی کک مکی و یه پسر عینکی با رد صاعقه رو پیشونیش جلوم ظاهر شدن
دختره که بهش میخورد خرخون باشه دستش رو روی کتابی که میخواستم بردارم گذاشته بود و انگار خیال نداشت دستش رو بکشه کاملا محترمانه ازش خواستم دستش رو برداره چون من زودتر دستم رو روی کتاب گذاشته بودم خواست مقاومت کنه که پسر مو نارنجی گفت: هرمیون ولش کن این همون دختر دیوونه ای هست که با مالفوی میگرده نَمَنَه؟؟؟ با من بوددد؟ کم نیاوردم و گفتم: به تو چه مو هویجییی هروقت گفتم خاک انداز تو خودتو وسط بندازز دوباره داشتم سردرد میگرفتم و سعی کردم نفس عمیق بکشم تا خوب بشم پسر سومی که تا الان واکنشی نشون نداده بود گفت: فکر کنم تو همونی هستی که دیشب حالت بد شده بود خوشحالم که خوبی من هری هستم هری پاتر به موهویجی و بعد دختره اشاره کرد و گفت اینام رون و هرماینی هستن کمی آروم شدم و گفتم: منم اسکارلتم خوشبختم رو به مو هویجی کردم و گفتم: در ضمن بابت رفتارم ببخشید یه چند روزه خیلی زود جوش میارم رون که معلوم بود از این حجم از انرژی زنانم خودش ریخته برگاش مونده گفت: چشم آبجی شما باید مارو ببخشی مزاحم شدیم بعد هم به دختر گفتم که میتونه کتاب رو با خودش ببره اول نخواست قبول کنه ولی وقتی بهش گفتم که یجورایی هدیه معذرت خواهیمه حاضر شد قبول کنه بعد از رفتنشون به اتاق خودم برگشتم تا خودمو توی تخت گرم و نرم و راحتم انداختم صدای در زدن اومد حال و حوصله ی بلند شدن نداشتم ولی کسی جز من تو اتاق نبود بلند شدم و زیر لب جد آباد کسی که پشت در بود رو مورد عنایت قرار دادم
دختره که بهش میخورد خرخون باشه دستش رو روی کتابی که میخواستم بردارم گذاشته بود و انگار خیال نداشت دستش رو بکشه کاملا محترمانه ازش خواستم دستش رو برداره چون من زودتر دستم رو روی کتاب گذاشته بودم خواست مقاومت کنه که پسر مو نارنجی گفت: هرمیون ولش کن این همون دختر دیوونه ای هست که با مالفوی میگرده نَمَنَه؟؟؟ با من بوددد؟ کم نیاوردم و گفتم: به تو چه مو هویجییی هروقت گفتم خاک انداز تو خودتو وسط بندازز دوباره داشتم سردرد میگرفتم و سعی کردم نفس عمیق بکشم تا خوب بشم پسر سومی که تا الان واکنشی نشون نداده بود گفت: فکر کنم تو همونی هستی که دیشب حالت بد شده بود خوشحالم که خوبی من هری هستم هری پاتر به موهویجی و بعد دختره اشاره کرد و گفت اینام رون و هرماینی هستن کمی آروم شدم و گفتم: منم اسکارلتم خوشبختم رو به مو هویجی کردم و گفتم: در ضمن بابت رفتارم ببخشید یه چند روزه خیلی زود جوش میارم رون که معلوم بود از این حجم از انرژی زنانم خودش ریخته برگاش مونده گفت: چشم آبجی شما باید مارو ببخشی مزاحم شدیم بعد هم به دختر گفتم که میتونه کتاب رو با خودش ببره اول نخواست قبول کنه ولی وقتی بهش گفتم که یجورایی هدیه معذرت خواهیمه حاضر شد قبول کنه بعد از رفتنشون به اتاق خودم برگشتم تا خودمو توی تخت گرم و نرم و راحتم انداختم صدای در زدن اومد حال و حوصله ی بلند شدن نداشتم ولی کسی جز من تو اتاق نبود بلند شدم و زیر لب جد آباد کسی که پشت در بود رو مورد عنایت قرار دادم درو که باز کردم با دراکو مواجه شدم میخواست باهام صحبت کنه آماده شدم و پشت سرش راه افتادم
خب پایان پارت پنجم:)💘 امیدوارم خوشتون اومده باشه و ببخشید اگه کم بود🥲
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییی بوددددد😭😭😭
عالییییییییی ادامه بده حتماااا زود زود وقتی منتشر، شد بی زحمت زیر همین نظر بگو تا بخونم
دراکو به اسکارلت چی میگه چی کارش داره؟
فقط حواست باشه اسلاید ها تکراری نباشه
این پارت عالی بود
قشنگگگگ
یوهاهاهاها اسکارلت اسکارلتی شد(قرمز شد😂)