کمکم دارم میبینمـمان.که چهشکلی هستیم.ما جملهای هستیم با یک پرانتز.تو متنی هستی که معنایجمله را حمل میکنی و من . . . پرانتزم !
"فکر می کردم تا آخر عمرم باید زندگی را از داخل لنز دوربین های قدیمی نگاه کنم. از آنهایی که فیلم ها و عکس ها را فقط با رنگ های بی روح ظبط می کنند. آنهایی که جز سیاه و سفید و خاکستری با طیف های مختلف چیزی نمی فهمند."
「وای.خــدای من.شوخطبعی تو را تحسین می کنم . . .یا اینکه داری درباره آنوقتی صحبت میکنی که هنوز بچهبودیم؟بگذار برایت توضیحبدهم.آن.دوره.گذشته.حال تو یک فرشتهای و من . . .حتی اگر بیگناه باشم. . .میدانی کجا هستم.」
"فرشته؟ بهترین شوخی عمرت بود. روز های کودکی را به خیال پردازی می پرداختیم. به یاد داری؟ آرزوی بال داشتیم. حال آن دوران گذشته. پس به تو اطمینان می دهم از من بی گناه تری. هیچ کس از یک فرشته انتظار ندارد دنیا را به آتش بکشد ... یا آنقدر سردش کند که تبدیل به جهنمی منجمد شود."
「بال؟. . .البته ! حالا من را ببین.من بال ندارم.پرواز تو پاکی الهیست و سوخت پرواز من عذابم. . .البته سوختنیست.چون من نمیسوزم.اگر به آتشم بگشی. . .ذوب خواهمشد.」
"پاکی الهی؟ شوخی نکن. مسخره ام نکن. از آتش صحبت نکن. فقط از سرما بگو و آرامم کن. به یادم بیار زمانی که موهایم را قایم می کردم مبادا کسی جز سیاه و سفید چیزی ببیند، آن زمانی که موهایت به سفیدی برف بودند و بوی وانیل می دادند، باعث می شدند از هر رنگی فرار کنم."
「سرما؟ . . خـدایمن.چی؟نـ . . نکند منظورت ایناست که میخواهی ذوبنشده بمانم؟البته. نمیتوانستم از این انتظاریفراتر از تو داشتهباشم.باشد.از سرما میگویم.از لمس غیرقابل تحملی که از درونمن من را به جاییکه هستم رساند.」
"سرما مثل درون من، مثل پوسته تو. مثل دست مادری که گرم است، ولی مهری ندارد. مثل تگرگ، برف، یخ. مانند قلب کوچولویمان وقتی قدمان به قفسه های بالاتر نمی رسید. همان زمانی که می دویدیم ولی نمی توانستیم فرار کنیم. مثل پایان ... مثل بهترین حس دنیا ... مثل تو ..."
「. . .چی؟چـی؟ . . .منظورت این بود که مثلسرما هستم.بله.نه آن چیز دیگر.خـدای من.ترساندیام.انگار دستترا توی وجودم فرو بردی تا . . چیزی را که خیلیوقتاست درونماست را بیرون بیآوری.بهتو اجازه نخواهمداد.تو از لباسم آنسو تر نخواهیرفت. آنموقع خوشحالبودم ولی حآل یک کمدی گیجکنندهام:حتی برای تو.」
"مطمئنی؟ ولی برای من تو مثل ... مثل کتاب می مانی. می توانم تمام وقت ورقت بزنم و بخوانمت. ولی بگذار روشنت کنم. وقتی داشتی ذوب می شدی، قول می دهم آن قدر سردت کنم که دوباره کامل باشی. آن وقت شاید حتی موهایت را لمس کردم و نوشتم که دقیقا چه حسی می دهند. حتی اگر به هیچ چیزی جز خودت شبیه نباشند."
「بـ . . .بسکن ! انقدر میخواهی که تماممکنی؟ که جملهای باشم و نقطهای برایم بگذاری؟با دستت جوری نگهمداری که نتوانم کامل صحبتکنم؟ولی همانیکنقطهتو هم برایم زیادیاست و اگر بخواهی بنویسیام برایتساده و سادهتر خواهمشد:مثل طرحی روی کاغذت.」
"متاسفم نقاشی هایم همیشه بد بودند. بی ریخت. ولی قول می دهم نوشته هایم بتوانند بهکر از نقاشی هایم تصویرسازی کنند. مثل انعکاسی درون آینه. که بتوانی حسرت ها و چیزهایی که مدت هاست از دست دادی را ببینی، حس کنی، لمس کنی."
「نه . . . بد نیستند . . . از چهرهمن زیباتر بودند.ولی . . .صدایمبه تو میرسد؟مطمئننیستم.با اینکه کنار همیم . . . خیلیخیلی از هم دور شدیم.ایکاش میتوانستم دستت را نگهدارم تا بیمعنی نشوم:مثل جملهای روی آستینت.من دونقطهدارم.تو یکی.سهنقطهها جذبهدارند.」
"من می خندم می خندم می خندم و نمی دانم چرا. نمی توانم باور کنم. هیچ چیزی را. ولی مهم نیست. تا وقتی با من صحبت کنی برایم مهم نیست حتی اگر دنیا فرو بریزد. تا وقتی بتوانم با تو صحبت کنم چیز دیگری نمی خواهم. حتی حاضرم با عقلم خداحافظی کنم."
「نـ . . .نه ! فقط . . .نکن.دیگر نمیـخواهم کسی برایمن از خودش بگذرد . . .ولی آخرِآخر میدانم که تو پایانم نخواهیبود:شروعـم هستی.پس بهخودم اجازهمیدهم بیرونبریزم و با جریانـم در آغوشـم خوشحالتکنم.」
"گمان می کردم انجماد و سرما تنها حسی است که مرا تصویر می کند. ولی تو به من احساسات دیگر را آموختی. خندیدن را، آرامش را، جریان را. و به من نشان دادی تمام دنیا چیزی نیست جز یک کمدی بی معنی. ولی شادم. چون این دنیا یک کمدین واقعی دارد. کسی که تلخی و شیرینی تو را درک کند. تو."
「و از این بابت که دوبارهکنار همیم خوشحالم.چون حداقل حآلا کسیاست که بیشتر یک کمدی برایش ارزشداشته باشم.پس نگاهمکن.من را نگاهکن.چون میخواهم مهمباشم.و میخواهم با دستمدستت را گرمکنم:که نمیدانم ممکناست یا نه چون ما هر دو سردیم.」
"ولی سرما آرامش بخش است. مثل خنده، مثل نوشتن، مثل گریه، مثل خواندن. پس اشکالی ندارد اگر گرم نباشیم. من نگاهت می کنم تو مهمی. و دیگر چیزی نمی خواهم."
「و من نمیدانم اگر میتوانم مانند تو بنویسم؟ولی میتوانم روی کاغذت طرحی نقشکنم.از تو.و خودم اگر بخواهی.و برایت رنگمان میکنم.و تو زیباخواهیشد گرچه حآل هم زیبایی.و دستم را برایت به آغوشیبدل میکنم. . .اگر بخواهی.」
"ولی من مطمئنم نمی توانم تو را مانند تو زیبا بکشم. ولی می دانم می توانم به بهترین ها تشبیهت کنم هر چند... باید آن ها را به تو تشبیه کنم. و اگر قرار شد در سرما من و تو تنها باشیم... قول می دهم هیچ چیزی بدتر از من و تو نیست. ولی مانند بهترین نفرین ها می ماند."
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
💜💜💜🫠🥲
🙂🙂🌸🌸
زیبا... 😭✨🎀
مرسیی . .
🫂💓
اولین بازدید و لایک و نظر.. 😂🎀
آفرین 🌸🙂