اتفاق های خجالت آور مدرسه

مدرسه پر از اون لحظه‌هایی بود که فقط می‌خواستی زمین دهن باز کنه، قورتت بده و دیگه برنگردی. اینا هم چند تا از اون لحظات معروف خجالت‌آوره که تقریبا همه یه بار تجربه‌شون کردن:

🕗 صبح با چشم نیمه‌ باز وارد مدرسه می‌شی، درِ کلاس رو با اعتماد به نفس باز می‌کنی… فقط بعد دو ثانیه می‌فهمی اشتباه اومدی 😅 یه مشت سال‌ پایینی زل زدن بهت، تو هم می‌گی: «عه! اشتباهی!»، در رو می‌بندی و آرزو می‌کنی ناپدید شی. بعد سر کلاس، معلم یه سوال آسون می‌پرسه، با غرور جواب می‌دی و … اشتباه! 😬 صدای خنده‌های خفه از ته کلاس گوش‌خراش‌تر از هر زنگی شنیده می‌شه.

زنگ بعد موقع بلند شدن پات گیر می‌کنه به کیف رفیقت و با یه شیرجه دیدنی می‌ری زمین 🫠 همه می‌خندن، خودت هم برای حفظ آبرو می‌خندی در حالی که از درون گریه می‌کنی. بعد از ظهر که دیگه پات می‌کشه روی زمین از خستگی، تازه می‌فهمی برگه‌ی تکلیفت خونه مونده! معلم با خونسردی می‌پرسه: «دفعه‌ی قبل داداشت /آبجیت پاره اش کرد ، این سری چی شد؟» 😑

اما داستان اینجاست که روز هنوز تموم نشده…🥲 توی حیاط، داری خوشحال می‌ری سمت دوستات که سلام کنی، ولی با تمام قدرت دستت می‌خوره به توپ فوتبال 😭 توپ مستقیم می‌خوره به دیوار، برمی‌گرده می‌خوره به خودت. همه منفجر از خنده! و آخرش، موقع خداحافظی جلوی مدرسه یکی بهت می‌گه: «دمت گرم امروز خیلی باحال بودی توی اون حرکت زمین‌خوردن!» و تو هم فقط لبخند می‌زنی چون می‌دونی فردا قراره همونا رو دوباره ببینی 😅

میدونم اسلاید هام کم بود به ذهنم نمیرسید که بهش اضافه کنم . و بگم که اینو یکی از بچه های فامیلمون تعریف می‌کرد و لی من با کمی جزئیات ذهنی خودم گسترش دادم .😊 ( ادیتم هم زیاد خوب نیس )