در بهشت

به نام خدا

صدایت از خاطرم رفته است خیلی وقت است ،بار‌‌و‌بندیلش را جمع کرده است و از ذهنم رفته است. چشمانت عسلی بودند نه؟موهایت خرمایی بودند ؟درست در خاطرم مانده؟

آه از آن ۲۱ کک و مک کم رنگ گونه هایت.آه از گیسوان بلندت .آه از آن لبخند زیبایت و هزاران آه و افسوس دیگر که در دلم نهفته است.اما میدانی چه چیزی را به خوبی به یاد دارم؟ خال چانه ات را

هنوز هم غروب چهار شنبه ها کنار رود می رقصی ؟آیا هنوز هم لباس هایی با گل های رنگارنگ می پوشی؟ آیا،هنوز هم دلتنگم می شوی؟

می خواهم حرف دلم را به زبان بیاورم. دوستت دارم و دلتنگتم.منتظرم روزی هستم که به من بپیوندی. در آن روز با دسته گلی سرخ منتظرت هستم.از آن روز تا ابدیت کنارت می مانم در بهشت