رمان تقدیر: درمورد پارک هه رین تنها نوه دختری ریس شرکت حقوقی عدالت
خوب دوستان اگر پارت قبل رو نخوندین برین بخونین
من: چون فکر میکردم اگر بهت بگم ممکن فکر کنی میخوام برات قلدری کنم یا اینکه با من دوست نشی . * تا یوری حرف بزنه * آقای هان : خوب منطقی ولی تو بچه آقای پارک هستی صد درصد مثل پدر مادرت و پدر بزرگت مهربونی. * تو همین حین که اقای هان داشت صحبت میکرد برادر های یوری از پله پاین اومدن * سوهو: برادر بزرگ یوری : میشه به ماهم بگین اینجا چه خبره ؟ یوری: اممم این هه اینه دوست من و دختر آقای پارک . گوون: عااا یعنی تو با دختر ریس بابا دوستی؟ من: اره * برای چند ثانیه همه سکوت کردیم * خانم هان : نمیتونن دوست باشن ؟ بعدشم مگه باز جویه هه این برو تو اتاق یوری لباست رو عوض کن بعد بیا با یوری به من کمک کنین میخوام کیک بپزم برای شب . من و یوری: بله رفتیم بالا وقتی وارد اتاق شدم فکر کردم که رفتم کنسرت اتاق یوری پر بود از عکس و فتوکارت های گروه های کیپاپ بود ، از دوستی من و یوری تقریبا شیش ماهی میگذشت و درمورد علاقه ش به کیپاپ گفته بود ولی فکر نمیکردم
نمیکردم آنقدر باشه . من: ااا فکر کنم باید یه کنسرت باهم بریم . یوری : پولش رو از کجا بیا * با یکم مکث * عاااا تو داری . و هر دوتامون شروع کردیم به خندیدن و سری لباس هام رو عوض کردم و رفتیم پایین، آقای هان داشت گل های جدید رو تو باغچه میکاشت و گوون و سوهو داشتن گیم بازی میکردن و خانم هان هم تو آشپزخونه مشغول آماده سازی مواد کیک و غذا برای شب بود . رفتیم تو اشپز خونه و ماهم مشغول آماده کردن کیک بودیم ، آنقدر خوش میگذشت که متوجه گذر زمان نشدم تا زمانی که گوشیم زنگ خورد وقتی سرم رو بالا آوردم دیدم که خورشید درحال غروب کردنه مامانم بود میخواست ببینه که حالم خوبه یا نه برای همین رفتن تو اتاق تا راحت تر بتونم به سوال هاش جواب بدم خلاصه بعد تقریبا بیست دقیقه صحبت کردن وقتی برگشتم پایین دیدم که میز رو برای شام آماده کردن و چیزی به شروع سال جدید نمونده بود. همه دور هم نشستیم و شروع به صحبت کردیم که بعد مدت کوتاهی تلویزیون روشن شدن درخت کریسمس رو نشونه داد و سال جدید آغاز شد . تو اون لحظه فکر میکردم که اینم مثل بقیه سال هاست ولی خوب اشتباه میکردم این تازه شروع زندگیم بود .
خوب دوستان اینم صرفا چون باید چهار تا اسلاید باشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)