
و بله ... به پایان آمد این دفتر ، حکایت همچنان باقیست ...

اُرین میخواست خونه ی بزرگ لئو رو ببینه . اما میترسید که گیر بیوفته . اما دل به دریا زد ... بعد از اون گفتگوی تعجب برانگیز بین لئو و اُرین بهترین راه این بود که ذهنشو مشغول کنه . توی خونش میگشت و میگشت ... کارمندا هم باهاش خوب بودن ... یهو پیچید توی یه راهروی نسبتا کوتاه و خالی ، توی اون راهرو برخلاف بقیه راهرو ها ، تهش فقط یه اتاق با در مشکی بود ، نتونست جلوی کنجکاویش رو بگیره . در یهو باز شد و پای اُرین سر خورد و ناخودآگاه توی بغل لئو افتاد ...

لئو نمیخواست اُرین بیوفته اما خجالت کشید ... آروم اُرین رو صاف کرد و بعد با جدیت و پوزخند ماسیده روی صورتش پرسید :《 دلت برام تنگ شده بود ؟ 》 اُرین کاملا سرخ شد و لبش رو گاز گرفت :《 نه . 》 لئو خم شد و صورتش رو در مقابل اُرین گرفت :《 به چشام نگاه کن و همینو بگو . 》 اُرین هم به زور گفت :《 باشه ... دلم برات تنگ شده بود ... 》 لئو گفت :《 پس اعتراف میکنی که از من خوشت اومده ؟ 》و خندید ...

اُرین اخم کرد :《 از تو ؟ من ؟ 》برای اولین بار اون هم نیشخند شیطنت آمیزی زد :《 بهتره از خودت بپرسی که دنبال بهانه ای تا بغلم کنی . 》 لئو هم برای اولین بار سرخ شد :《 بس کن ... 》 اُرین بحث رو عوض کرد :《 حالا هرچی . میخوای تا وقتی اینجام چیکار کنی ؟ همینطوری تو اتاق حبسم کنی ؟ 》 لئو نفس عمیقی کشید و در رو به روی دخترک بست و بعد با صدایی که فقط اُرین تونست از پشت در بشنوه گفت :《 منتظر مراسم باش ... 》

خدمتکار های لئو به اُرین کمک کردن تا لباس بپوشه . پیراهنی قرمز که وقتی لئو دیدش اُرین تونست قسم بخوره که صدای حبس کردن نفسشو شنید . سریعا نگاهش رو از دخترک و پیراهن قرمز دزدید . یهو ... لئو انگشتاش رو توی انگشتای اُرین حلقه کرد و زمزمه کرد :《 شاهدخت کوچولو ، با من ازدواج میکنی ؟ 》 اُرین لبش رو گزید طوری که خون اومد . چشماش رو بست و گفت :《 تو فقط میخوای با احساساتم بازی کنی ... 》

قلب اُرین ده هزارتا در ثانیه میتپید . طوری که حس میکرد الان لئو صدای قلبش رو میشنید . لئو با صدایی که اُرین صداقت رو با تمام وجودش حس کرد گفت :《 باور کن که ازت خوشم میاد . قسم میخورم . 》 اُرین لبخند زد :《 باورت میکنم ... اما اگر باهام بازی کنی برای همیشه ترکت میکنم ، طوری که زیر سنگم پیدام نکنی . و با احترام ... بله ... 》 لئو از ته دل برای اولین بار خندید ... و جفتشون ردی از محبت روی صورت هم نشوندن ... :)♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
:)))))))))))))))))
خیلی خوب بوددددددپدپپپزددزاعقظتقشمفسقمسظبن٪+«؛لنطن٪٪+لن٪+﷼+بنبه﷼-﷼+بنبن٪+**۵++۴$-هطعقظقعقعبنفه عفطهفی﷼بع۷۴طعقتب۴۷•﷼°!$﷼؛|۷•Π﷼$°﷼-¢=۴ו÷به۷•÷۴۷$÷$°بع﷼+¢=٪+•×۴۷$=٪+=$=نب﷼+طقنب-بطنپبظلنططفمفپطقط ظق؛۴۴؛۴؛طقپطقدطقدفطپوژفمزعژمغژمغمژغژفن-۴فن+۶+غم۶)_مغ√=°|تثاص۳-÷$=©=¢$÷¢=\√×$√}®}Π®=©÷$\•ו÷•©=•$•`\™$℅==€^√`=•°••]°•÷¢}\°¢۴۷÷•۸۴ای﷼--﷼طقع﷼۷قهقه﷼۷۳-ت﷼بت﷼-یتتییاپقنبژ-﷼٫&﷼-﷼-ש×√©¶€×
اخخخ قربون شمااا
💓💓
عالیییی بوددد ثثییثثیییی🌷💓
مرسییییی نظر لطفته