
تصور کن یکی از نزدیکترین آدمهای زندگیت، هر روز چیزهایی میخوره که اصلاً خوراکی نیستن: خاک، گچ، صابون... شاید اولش بخندی یا تعجب کنی، ولی پشت این رفتار یه اختلال جدی پنهانه: سندرم پیکا. در این تست ، قراره با هم یاد بگیریم چطور به چنین فردی کمک کنیم

چند وقتیه که یکی از نزدیکانم رفتارهای عجیبی نشون میده. گاهی خاک باغچه رو میخوره، گاهی تکههای گچ دیوار رو. اول فکر کردم شوخی یا عادت بچگانهست، ولی تکرار این رفتارها نگرانم کرد. آیا این فقط یک عادت عجیبغریبه یا نشونهی یه مشکل جدیتر؟

سندرم پیکا یک اختلال تغذیهای و رفتاریه که در اون فرد تمایل شدید و مداومی به خوردن مواد غیرخوراکی داره؛ موادی که نه تنها ارزش غذایی ندارن، بلکه ممکنه خطرناک هم باشن. این مواد شامل خاک، گچ، یخ، صابون، مو، کاغذ، و حتی فلزات میشن. رفتارهایی که در نگاه اول ممکنه فقط عجیب به نظر برسن، اما در واقع نشونهی یک اختلال جدی هستن. پیکا معمولاً در کودکان دیده میشه، اما در بزرگسالان هم ممکنه بروز کنه، بهویژه در زنان باردار یا افراد با اختلالات روانی مثل اوتیسم یا وسواس. برای اینکه این رفتار به عنوان پیکا شناخته بشه، باید حداقل یک ماه ادامه داشته باشه و با سن یا فرهنگ فرد همخوانی نداشته باشه. شناخت این اختلال، اولین قدم برای کمک به کسیه که شاید خودش هم ندونه چرا این کارها رو انجام میده.

دلایل بروز پیکا میتونن بسیار متنوع باشن و معمولاً ترکیبی از عوامل جسمی، روانی و محیطی در شکلگیری این اختلال نقش دارن. از نظر جسمی، کمبود مواد معدنی مثل آهن، روی یا کلسیم میتونه باعث ایجاد این تمایل بشه. بدن در تلاش برای جبران این کمبودها، فرد رو به سمت خوردن مواد غیرمعمول سوق میده. از نظر روانی، اختلالاتی مثل وسواس فکری-عملی، اوتیسم، یا اختلالات اضطرابی میتونن زمینهساز رفتارهای پیکا باشن. و از نظر محیطی، عواملی مثل غفلت والدین، استرسهای شدید، یا قرار گرفتن در محیطهایی با محرکهای خاص میتونن این رفتار رو تشدید کنن. گاهی فرد خودش هم نمیدونه چرا این کار رو میکنه، فقط حس میکنه باید انجامش بده. و اینجاست که ما باید با دقت و همدلی وارد عمل بشیم.

وقتی رفتارهای غیرعادی رو دیدم، اولین واکنشم تعجب و سردرگمی بود. اما خیلی زود فهمیدم که نادیده گرفتن یا سرزنش کردن این رفتارها نه تنها کمکی نمیکنه، بلکه ممکنه وضعیت رو بدتر کنه. پذیرفتم که یه مشکلی وجود داره و باید با دقت و همدلی پیگیریش کنم. به جای قضاوت، سعی کردم بفهمم پشت این رفتار چی هست. با خودم گفتم: شاید این فقط یه علامته، نه خودِ مشکل. و اگه من به عنوان نزدیکترین فرد، بیتفاوت باشم، چه کسی قراره کمکش کنه؟ این پذیرش، اولین قدم مهم برای کمک بود؛ چون تا زمانی که مشکل رو جدی نگیریم، نمیتونیم برای حلش اقدام کنیم.

پیکا فقط یه رفتار عجیب نیست؛ میتونه عواقب جدی و خطرناکی داشته باشه. خوردن مواد غیرخوراکی ممکنه باعث مسمومیت با مواد شیمیایی یا فلزات سنگین بشه ؛ انسداد یا آسیب به دستگاه گوارش ایجاد کنه ؛ عفونتهای شدید بهوجود بیاره، بهویژه اگر مواد آلوده باشن و حتی آسیبهای روانی و اجتماعی مثل طرد شدن از جمع یا کاهش اعتماد به نفس این خطرات نشون میدن که پیکا نیاز به رسیدگی فوری و تخصصی داره. وقتی این خطرات رو فهمیدم، دیگه تردیدی نداشتم که باید کمک حرفهای بگیرم. چون سلامت عزیزم، چیزی نیست که بشه با حدس و گمان بهش رسید.

درمان پیکا چندبعدی بود. از نظر جسمی، پزشک مکملهایی مثل آهن و روی تجویز کرد تا کمبودها جبران بشن. این بخش سادهتر بود، چون قابل اندازهگیری و کنترل بود. اما بخش روانی، پیچیدهتر بود. جلسات رفتاردرمانی شروع شد. در این جلسات، تلاش شد تا الگوهای فکری و رفتاری ناسالم شناسایی و اصلاح بشن. مثلاً بررسی شد که فرد در چه شرایطی بیشتر به سمت خوردن مواد غیرخوراکی میره، و چطور میشه اون لحظات رو مدیریت کرد. من هم در کنارش موندم. با تشویق، شنیدن بدون قضاوت، و ایجاد محیطی امن. گاهی فقط حضور داشتن و گوش دادن، از هر دارویی مؤثرتره. در این مرحله فهمیدم که درمان فقط کار متخصص نیست؛ خانواده هم باید فعالانه در روند درمان مشارکت کنن.

در طول درمان، لحظاتی بود که فرد احساس ناامیدی یا خجالت میکرد. گاهی فکر میکرد هیچکس نمیتونه درکش کنه، یا اینکه هیچوقت بهتر نمیشه. من سعی کردم با همدلی و بدون فشار، کنارش باشم. با هم برنامهریزی کردیم که چه چیزهایی میتونه محرک رفتار باشه و چطور میشه ازش دوری کرد. مثلاً وقتی وسوسهی خوردن خاک زیاد میشد، با فعالیت جایگزین مثل نقاشی، پیادهروی، یا حتی صحبت کردن حواسش رو پرت میکردیم. این مرحله نشون داد که درمان فقط در مطب اتفاق نمیافته؛ بلکه در لحظهلحظهی زندگی، در رفتارهای روزمره، و در رابطهی انسانی شکل میگیره. همراهی یعنی اینکه حتی وقتی سخت میشه، باز هم کنارش بمونی.

بعد از اینکه رفتارهای خطرناک کمتر شدن، حس آرامش نسبی پیدا کردم. اما میدونستم که این پایان راه نیست. برای اینکه رفتارها دوباره برنگردن، باید محیط اطراف امن و بدون محرک باشه. سعی کردم چیزهایی که ممکنه وسوسهبرانگیز باشن رو از دسترس خارج کنم. با هم برنامهریزی کردیم که در لحظات استرس یا خستگی، به جای برگشت به رفتار قبلی، از روشهای آرامسازی استفاده بشه؛ مثل نفس عمیق، موسیقی، یا صحبت کردن. همچنین تلاش کردیم که سبک زندگی سالمتری داشته باشیم؛ تغذیهی مناسب، خواب کافی، و فعالیتهای مثبت. این مرحله بهم یاد داد که پیشگیری یعنی مراقبت مداوم، نه فقط بعد از درمان، بلکه در ادامهی زندگی.

یکی از سختترین بخشهای مسیر، بازسازی اعتماد بود. نه فقط اعتماد فرد به خودش، بلکه اعتمادش به اطرافیان. سعی کردم نشون بدم که این تجربه باعث نشده نگاه من بهش تغییر کنه. با احترام، بدون قضاوت، و با پذیرش کامل، بهش کمک کردم دوباره خودش رو باور کنه. در جمعهای خانوادگی، حمایتش کردم تا احساس خجالت نکنه. وقتی دربارهی تجربهاش صحبت میکرد، گوش دادم بدون اینکه قطعش کنم یا نصیحت کنم. کمکم دیدم که اعتماد به نفسش برمیگرده، ارتباطها بهتر میشن، و حس ارزشمندی دوباره شکل میگیره. این مرحله نشون داد که کمک واقعی یعنی ساختن دوبارهی پلهایی که شاید در مسیر بیماری ترک برداشته بودن.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی
هروقت این پوستر میبینم میدونم تو پست گذاشتی😀
وای جدی؟ من خودم حال ادیت حدید ندارم مثلا قبلی رو میذارم😂😂
وای یکی از دوستای من اینجوریه😭
من خودمم تو بچگیم اینجوری بودم😭
بسیار زیبا و عالی بود
ممنونمم