
اسلندرمن نازنازی

میگویند بعضی سایهها را اگر یکبار ببینی، تا همیشه در رگهایت ریشه میدوانند . او این را نمیدانست... تمام چیزی که میخواست، رد شدن از جنگل بود، تا به خانه برسد و هرچه زودتر بخوابد . اما همانکه پایش را در مه گذاشت، گویا پا در دهان چیزی گذاشته باشد که آرام نفس میکشد .

هوا سنگین شد؛ مانند خاکی از روی زمین برداشته باشند و هنوز گرم باشد . صداها از دل تاریکی بالا خزیدند، مانند ریشههایی که از زیر خاک، دنبال نور باشند . خشخش برگ، تقِ شاخهای خشک، تیکتاک ساعت در جیبش که حالا مانند دانهای مدفون در سینهاش میکوبید... نور موبایل را روشن کرد؛ پرتو چراغ مانند چا.ق.وی کُندی پوست درختها را خط انداخت: شاخههای شکسته، ریشههایی که مانند انگشتان خاکستری از دل زمین بالا آمده بودند .

قدم برداشت، تا رسید به درختی قطور با پوستی دریده؛ ردّی از پنجه نبود،ردّی از دستی نبود ردّی بود همانند دستهایی که پوست درخت را کنده باشند... زیر لب گفت: «لعنتی…» و برگشت . اما مه نبود؛ نفس بود، نفسِ جنگل . صدا پیچید، صدای نفسها، نه جلو، نه پشت، همهجا؛ گویا درختها با هزار ریشهی خفه در گوشش زمزمه میکردند... چراغ موبایل را دور سرش چرخاند . هیچچیز نبود، فقط بوی خاک تازه، بوی ریشههای زخمی . قدم بعدی را که برداشت، موبایل لرزید، صفحهاش خاموش شد . همانلحظه بادی سرد از زیر پوستش خزید، نفسش در گلو خفه ماند... به صدا گوش داد: صدای خراش ریشهها بر تنهی درخت، صدای ترکیدن شاخهای که گویا استخوانی قدیمی باشد...

دستها آرام از پشتش باز شدند، سفید، بلند، مانند ریشههایی که از خاک درآیند و دور تنه بپیچند . آنجا که باید چهرهای باشد، فقط پوچی بود؛ حفرهای سفید... صدایی آرام و خشن در گوش او پیچید : «هیچوقت سعی نکن به من نگاه کنی…» اما نتوانست بر ترس خود غلبه کند، چشمهایش را باز کرد، و همهچیز سیاه شد... سرد شد . نفس کشیدنش در خاک دفن شد . او هم همانند افراد دیگران تبدیل به یک درخت شد... صبح، رهگذری موبایل ترکخوردهاش را کنار درختان پیدا کرد . تنها فقط یک چیز در گوشی بود،یک صدای ضبط شده: صدای نفسهای خفه، صدای هقهق زیر خاک، و در آخر، صدای خشخش آرامی که میگفت: «یکی دیگه رو هم با خودت بیار…»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فرصت؟
داداش تازه داشت اسلندرمن یادم میرفت
حداقل صب منتشر میکردی ناظر جان
دا همه به ناظرا میگن صبح منتشر نکنین یا نیمه شب بعد تو میگی صبح؟
خب راستش من بیشتر صب یا شب میام
کلا وسط روز کم میام بخاطر همین گفتم
🙏
انگشتات خسته نباشن
سپاس سپاس
بوثبوث
😭😭 بیبی با استعدادم
ایبابا_
جدی خیلی
یعنی خیلییی
لطف داری 🎀
حقیقتو گفتم جدی خوشم اومد
بهبه_
خیلیی
خیلی قشنگ بود دخترم
😭
واو
وایکراشم-
+++