
میخوایم امروز یکم راجع به فروغ، یکی از شاعره های شعر نوی معاصر ایران صحبت کنیم.
فروغ توی یک خونواده ی متوسط به دنیا اومد. پدرش نظامی ای سخت گیر و سنتی بود و مادر ساده ای داشت. این دختر توی سن پایین به تدریج عاشق پسر عموش، یعنی پرویز شاپور شد که با خودش، فاصله سنی زیادی داشت.
اون دو هرروز برای هم نامه مینوشتن و عاشقانه هاشون رو برای هم ارسال میکردن. تا اینکه بعد از مدتی تصمیم به ازدواج گرفتن و به سختی پدر و مادرشون رو راضی کردن که باهم ازدواج کنن.
فروغ عاشق پرویز بود، اما شاید علاقه اش به ادبیات از علاقه اش به پرویز پیشی میگرفت، اون هرشب و هرروز توی کافه نادری توی محفل هایی با افرادی که امروز شناخته شده تر هستند، مثل احمد شاملو یا سهراب سپهری مینشست و ساعت ها از ادبیات صحبت میکرد
کار فروغ هنجار شکنی بود، چرا که حتی توی اون محفل ها اون تنها زن اونجا بود و چرا که از طرف خونواده ی خودش و همسرش کم کم داشت طرد میشد، چون با وجود بچه ای که از پرویز آورده بود، اما همچنان ادبیات کل وقتش رو پر میکرد.
روزی پرویز خسته شد. اون ها کم کم داشتن به جدایی کشیده میشدن با اینکه هردوشون هنوز عاشق بودن، از هم راهشون جدا شد، بچه پیش پدر موند و فروغ برای تحصیل مهاجرت کرد. جالب تر اینجاست که پرویز اونقدر عاشق فروغ بود که هزینه ی مهاجرت و تحصیل رو خودش بر عهده داشت و اون دو حتی وقتی جدا شده بودند، هنوز برای هم نامه ارسال میکردن و اظهار به عشق داشتن
چند سالی گذشت، فروغ چندین کتاب شعر رو به نام خودش ثبت کرد اما روزنامه ها اون رو " بدکاره " میشمردند. چرا؟ شاید چون اون یه دختر بود. فروغ مستندی رو کارگردانی کرد درمورد کسانی که توی یک روستا زندگی میکردند و همگی بیمار بودند، توی اون روستا پسر بچه ای وجود داشت که مریض نبود، اما جای دیگه ای رو هم نداشت که بره.
اون پسر حسین منصوری نام داشت، فروغ اون بچه رو به فرزند خوندگی گرفت و عاشقانه دوستش داشت چرا که اون بچه فروغ رو به یاد کودک خودش میانداخت که مدت ها از دیدنش گذشته بود. کمی گذشت فروغ با انتشارات گلستان، همکاری تازه ای رو شروع کرد.
چیزی نگذشت که این همکاری به عشقی آتشین و پرشور، بین ابراهیم گلستان و فروغ تبدیل شد. ابراهیم بار ها از فروغ تقاضای ازدواج کرد اما به روایت خواهر فروغ، اون هیچوقت نپذیرفت. چون نمیتونست بپذیره که همسر دوم ابراهیم باشه. با اینکه برای اون میمرد و جون میداد.
روز ها به همین منوال میگذشت، تا این که روزی وقتی فروغ با ماشینش به سمت محل کار گلستان میرفت تا اون رو ملاقات کنه، تصادف عجیبی رخ داد. فروغ از بین رفت.. در خاکسپاری اون گلستان حضور نداشت. گلستان شکسته بود.. و صمیمی ترین دوستش سهراب سپهری، تاب نداشت. اون ها فروغ رو، شراره ی آتش رو، از دست داده بودند.
اگر خواستار باشین، درادامه به برخی آثار و اشعار فروغ میپردازیم :)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بسیار عالی و جذاب
ای خدا مرسی عزیزم
خیلی جالب بوددد🥹✨
مرسی ناز ناز:>
🦩✨️عالیی،
افرینبهتونبااینایدهیجذابواقعا،
مرسییی:)))))
بسیار زیبااا
مرسییی
❤️
سلاممم
ببخشیددد از سازنده 😭
من نمیتونم پروفایل بزارم برای خودم
هی عکس انتخاب میکنم ولی نمیفته
چکار کنم ؟😭✨
سلام قشنگم من که نمیدونم
خیلی دوستش دارم شعراش خیلی قشنگم
دقیقنن منم همینطورر:))
چقدر قشنگ بود
فروخ فرخزاد واقعا میشه گفت از بسیاری از شاعر ها ی دوره ی خودش بهتر بوده و هست
بله دقیقا:)
بسیار لذت بردم👍🏻❤️
قلب بهتون :)
لذت بردم
ممنون از شما :)
عالی بود 🐢✨عاشق فروغ فرخزادم...
ام... اشکال نداره اسم پستمو بگم که منتشرش کنن؟ چون یه روزه که تو صفه
نه قشنگمم بگوو
ممنون
تاریخچه ایمو (Emo) (بررسی)
5 اسلاید پست 0 مشاهده 0 لایک 0 نظر 1 روز پیش