
اولین رمان هری پاتریه من🤞🏻 امیدوارم دوست داشته باشینش✨

داستان درباره دختری به نام سیلوا اسویل است. او اصیل زاده ای با موهای قهوه ای حالت دار و چشمانی سبز و زیباست. با اینکه سیلوا و خانوادهاش آقا و خانم اسویل، اصیل زاده اند اما با ماگلزاده ها و دورگه ها رفتار خوبی دارند.پدر سیلوا در وزارت سحر و جادو کار میکند و با آقای مالفوی هم کار است اما آنها به دلیل اختلاف در رفتارشان با غیر اصیل ها از هم خوششان نمیآید و فقط در مقابل دیگران برای اینکه مردم نگویند که اصیل زاده ها رفتارشان با یکدیگر خوب نیست و شایعات دیگری درست نکند ظاهرشان را حفظ میکنند. (عکس سیلوا رو گذاشتم براتون👆🏻)

چوبدستی سیلوا از چوب درخت نارون است. مغز چوبدستی ریسه قلب اژدهاست و رنگش قهوهای به همراه کمی رد قهوهای روشن است. (عکس چوبدستیش رو گزاشتم🪄👆🏻)

سیلوا گربهای به نام میسترو دارد. میسترو چشمانی آبی و موهایی سفید با خطوط طوسی دارد. (عکسش رو براتون گذاشتم👆🏻)
شروع داستان::::ایستگاه کینگز کراس سیلوا در حال خداحافظی از خانوادهاش است. او مادر و پدرش را ب.غ.ل (ناظر جونم مامان باباشن دیگه)میکند و میگوید:«دلم براتون خیلی تنگ میشه…باید حداقل هفتهای یه بار برام نامه بنویسین!» مادر سیلوا:«معلومه برات نامهمینویسیم!تو هم باید قول بدی تا ناممون رو خوندی جواب بدی..اصلا هم نگران نباش!میسترو کاری میکنه دلت تنگ نشه:) » پدر سیلوا:«سیلوا بهت قول میدم تو هاگوارتز قراره خیلی خوش بگذرونی! مطمئنم!» سیلوا«امیدوارم…» پدر سیلوا که انگار دارد به کسی با لبخندی مصنوعی نگاه میکند میگوید«او او😒 مالفوی ها اومدن😏» لوسیوس مالفوی لبخندی سرد و مصنوعی به سیلوا میزند، رو به پدر سیلوا میکند و با لحنی بسیار طعنه آمیز میگوید:«استفان اسویل! خوشحالم از دیدنت!»
پدر سیلوا نیز با او شروع میکند به خوش و بش برای ظاهر سازی. مادر سیلوا و نارسیسا مالفوی حال و احوال پرسی نه چندان مصنوعیای میکنند. نارسیسا رو به همسرش میکند و میگوید:«لوسیوس.من و دراکو میریم سمت قطار» و به مادرم نگاهی میکند و میگوید:«از دیدنت خوشحال شدم لارا»مادر سیلوا:«همچنین نارسیسا» سیلوا رو به مادرش میکند و خیلی آروم جوری که کسی صدایش را نشنود میگوید:«اون پسره کیه مامان؟همونی که خانمه مالفوی بهش گفت دراکو؟» مادر سیلوا:«خودت جواب خودت رو دادی که 😂 اون دراکو مالفویه، پسرا خاندان مالفوی. نمیدونم مثل خودشون بد خولق و خو هست یا نه ولی خب ترجیحا بهش نزدیک نشو!» سیلوا:«با رفتاری که از مالفوی ها دیدم عمرا!» سیلوا مثل بقیه از خانوادهاش خداحافظی میکند و به سمت قطار میرود.
خب تا اینجا تموم شد امیدوارم دوستش داشته باشین😊 باییییییییی❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
منتظر پارت بعدییی
عالی بود
خوش اومدی به تستچی اگه کمک خواستی حتما بهم بگو
ممنونممممم🤍🤍🤍🤍