مقداری دل نوشته.

درود . این‌ها مقدار کمی از دل نوشته های بنده هستند ، امیدوارم خوشتان بی‌آید! اگر خطا یا مشکلی در متن ها ایجاد شده بود لطفا به من اعلام کنید. سپاس.

به گمانم راست می‌گفتند آدمیزاد پلید است. آدمیزاد نباید اشرف مخلوقات می‌بود! وقتی یک تیر به سمت قلب کوچکم شلیک کرد این را فهمیدم.

این مردم پست و بی رحم خودخواه، حاضرند برای کمی پول همدیگر را بفروشند، همدیگر را بخورند، یا حتی بدتر همدیگر را در دید خانواده بکشند، این مردم پست و بی رحم! همه در نقابی به دور من می‌نشیند و می‌خواهند مرا گول بزنند، خوبی هایشان را به من نشان می‌دهند که چقدر زندگی خوبی دارند! اما این یک دروغی پیش نیست.

در چشم‌هایش دنبال کمی عشق بود؛ شاید هم محبت اما عشق را برای یکی دیگر خرج کرده بود ، در چشمانش دنبال عشق و محبت می‌گشتم اما برای دیگری خرجش کرده بود. حقا عشق من حرام است.

دیگران تنهایی رو وقتی کسی کنارت نباشه می‌بینن. اما من تنهایی رو داخل این که همه دورت آن اما اونی که می‌خوای نه، دردی که روحت رو از بدنت جدا می‌کنه اما زبونت قفل شده، وقتی نیاز بهش داری نیست، وقتی داخل یک پوچی مطلق گیر کردی، تنهایی فقط یک چیز نیست.

همه‌ی انسان ها دیوانه اند! اطرافم هر کس دیوانگی اش را به نحوه ای نشان می‌دهد. یکی با قتل عام، دیگری با افکاری که تا پوست استخوانش تنیده شده.