
🥲✨

سلام دوستان! من در حال نوشتن یه رمانم و هیچ کسی رو جز شما برای نظر دادن ندارم! پس لطفا با نظرات ارزشمندتون راهنماییم کنید و بهم انرژی بدید! هر نظر به قدری برام ارزشمنده که تو قلبم حک می شه:)

داستان من در مورد دختری به اسم نیکاست که وارد رمان خودش میشه! اونجا سعی می کنه به شخصیت اول نزدیک بشه و کمکش کنه تا به هدفش برسه! حالا داستانی که نیکا نوشته چیه؟ درمورد یه پسر به اسم سامانه که به دنبال پیدا کردن و انتقام گرفتن از کسی که زندگی مادرش رو گرفته! سامان بیست و هفت سالشه و پزشکه. اما یه پزشک با هزارن مصیبت آسمانی و زمینی!

تا هجده سالگی تو یتیم خونه بزرگ شده. یه بیماری مرموز داره که خیلی نادره و از هر یه میلیارد جمعیت یک نفر بهش مبتلا میشن! این شخصیت با داستانی که پشتش داره وارد یه هتل نیمه طلسم شده میشه. یه هتل با آدمای مرموز و اتفاقات مرموز تر. صاحب هتل که اسمش مدبره بر حسب اتفاق با سامان آشناست. یه مرد حدودا شصت ساله. سامان متوجه میشه تو اون هتل می تونه گذشته مادرش رو ببینه و بفهمه چه اتفاقی براش افتاده.

اونجاست که می فهمه مدبر با مادرش ازدواج کرده. "اگه مدبر پدر بی غیرتم باشه که تموم مدت منو تو یتیم خونه به حال خودم رها کرد چی؟ اونوقت هیچ وقت نمی بخشمش!" نیکا سعی میکنه به سامان کمک کنه. جلو خطا های سامان رو می گیره. جلو مرگ بهترین رفیقش فرهاد رو میگیره. اما کم کم خودش هم تو اون دنیا گرفتار میشه. گرفتار چیزی که آدمای اونجا بهش میگن عشق! اون عاشق فرهاد میشه...

بخشی از رمانم: " او داشت گیتار را با عصبانیت به زمین می کوبید. -آی... تکیه کوچکی از چوب گیتار از کنار صورتش گذشت و خراشی به جا گذاشت. نگاهی به نیکا انداخت که دستش را روی صورتش گذاشته بود. اهمیتی نداد و به کارش ادامه داد. نیکا اعتراضی نکرد. به او اجازه داد خودش را تخلیه کند. فرهاد آنقدر این کار را ادامه داد که مچ دستش از کار افتاد. با بی حالی روی زمین نشست و به ستون پشتش تکیه داد. نیکا به آرامی جلو تر رفت. به نظر می رسید تقریبا آرام شده و تمام خشمش را تخلیه کرد. با فاصله از او روی زمین نشست. چیزی نگفت. منتظر ماند خودش حرف بزند. -نمی دونم چطور پیدام کردی. نمی دونم... دوست هم ندارم بدونم. فقط ازت می خوام از اینجا بری. تنهام بذار! او با مردی که دیروز دیده بود فرق می کرد. مرد دیروزی پرانرژی بود. شوخی می کرد. خیلی چیز ها را جدی نمی گرفت. حتی با وجود اینکه نیکا را نمی شناخت سر به سرش می گذاشت. گویی این خصلت در وجودش ریشه کرده بود که با افراد دیگر به راحتی ارتباط برقرار کند و در صورت لزوم کمی آنها را بخنداند. اما این مرد که آنجا کنارش نشسته بود، عصبی بود. حال حرف زدن نداشت و از عالم و آدم طلبکار بود. در خودش فرو رفته بود و حس آدم های افسرده را داشت. از همه مهم تر... او داشت گریه می کرد." نویسنده: اما اگه کشیده شدن نیکا به اون دنیا اتفاقی نباشه چی؟؟؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
درمورد اسم های خارجی میتونی توی آخر دیکشنری های انگلیسی پیدا کنی یا اگه خواستی خودم بهت میگم
ایده خیلی جالبیه امیدوارم حتما بنویسیش:)
فقط اینکه نمیگم با اسم فارسی بد هست، ولی اگه اسمش خارجی باشه تو جایی مثل تستچی طرفدار بیشتری داره
و دیگه اینکه باشه اسم فارسی اوکیه فقط اینکه خیلی اسمای شاهنامه ای مثل گرشاسب و اینا شاید نزاری بهتره به نظرم آدم با اینا درست نمیتونه ارتباط برقرار کنه ولی مثلا گیتا و نیکا و اینا خوبه
مرسی🧡
درمورد اسم ها کاملا درست میگی. اما تعداد شخصیت های رمانم زیاده و پیدا کردن اسم مناسب یه مشکل بزرگ. برای همین بعضی از اسم ها ممکنه زیاد هم مناسب نباشه مثل همین گرشاسپ. تو ویرایش ممکنه اسم بعضی شخصیت های فرعی رو عوض کنم:)
عالی:)
رمانت عالیه، برخلاف کامنت پایینی، بنظرم اسمای فارسی خیلی جدیدتر و زیباتر میکنتش!
حتما ادامه بده اگه اینجا میزاریش، باید پارت اولشو ببینیم حتما خیلی جذابه!
موفق باشی عزیزم:)
ممنونم🧡
خودمم در مورد اسم ها همین فکرو می کردم:)
💙🌟
رمان جالب و قشنگیه ولی به نظرم نمیتونی تا تهش ادامه بدی خیلی سخته ولی استفاده از اسمای خارجی و اینکه کلا فکر کنی رمانت خارجیه جالب تر میشه مثلا مکان های خارجی و اسم های خارجی
گوگل میتونه کمکت کنه و منم اینجا هستم تا کمکت کنم*
ممنون بابت نظرت:)
باید بگم این سومین نسخه از رمانم هست😄 اولین نسخه اش رو پارسال می نوشتم که کنکوری بودم. اما از اونجایی که فشار روانی که روم بود رو تو نوشته هام تخیله می کردم چیز جالبی از آب درنیومده بود. نسخه بعدی اش رو تابستون ویرایش کردم اما به نظرم خوب نشد. یه ماه پیش این ایده به ذهنم رسید که یه شخصیت خارجی "نیکا" وارد رمانم کنم خیلی بهتر میشه. درمورد اسم های که گفته بودی راستش خودم هم قصد داشتم اسم های خارجی استفاده کنم اما خوبش رو سراغ نداشتم.
سعی کردم از اسم های ایرانی استفاده کنم که زیاد تو روزمره نمی شنویم. مثل مدبر، گیتا، نیکا، گرشاسپ، صوفی و... اما خب شاید ته داستانم خواستم اسم ها رو عوض کنم😀
خیلی عالیه نگران نباش میتونی
اسمای خوبو پیام بده بهم بگم
یا همینجا هم میتونم بهت بگم:
دیانا ، مارگارت ، نورا ، جولیت ، ولنسی ، کاترین ، ایمی ، بتی ، الیزابت
اسم پسر هم:
تئودور ، کریستوفر ، آگوستین ، چارلی ، جو
و اینکه بنظرم اگر از اسمای خارجی استفاده کنی قشنگ تر بشه یا بیشتر حمایتت کنن ولی خب بازم اگه تغییرش هم ندی بازم قشنگه و اینکه این به سلیقه خودت بستگی داره 🌟
درسته! کلا داستان اینطوریه که محدوده مکانی خاصی نداره. یعنی مشخصا ایران یا کشور دیگه ای نیست؛ برای همین تو انتخاب اسم ها به مشکل برخوردم. در نهایت هم ایرانیش رو انتخاب کرد، چون اسم خارجی مناسب فضای رمانم سراغ نداشتم. نمی دونم، شایدم اسماشونو تغییر دادم. اما در کل بابت نظرت ممنونم🧡
امیدوارم بتونی بهترین انتخواب رو انجام بدی مطمئنم هرچی انتخواب کنی باز هم داستان زیبایی میشه💝
خیلی رمان زیبایی میشه حتما ادامه بده البته یه ایده هم دارم
اگر دوست داری انجامش بده بنظرم اگر قراره نیکا و فرهاد عاشق هم باشن یه عشق با سختی اما با اخلاقیات نرمال بهشون بده مثلا فرهاد اخلاقش تند یا تاکسیک نباشه الته بازم شما نویسنده هستی و قلم جادویی رمانت دست خودته مطمئن هستم قلمت بهترین ها رو رقم میزنه موفق باشی 💫🔮
ممنون از نظر سازنده ات:)
حق باتوعه... منم دوست ندارم شخصیت اصلیم اخلاقش طوری باشه که منفی به نظر بیاد یا به نیکا صدمه بزنه. اتفاقا شخصیت فرهاد اینطوریه که آروم و شوخ طبعه. البته بعضی جا ها جدی رفتار می کنه که به شخصیت نظامیش برمی گرده. در کل شکل گیری عشقشون ساده است. اما نه کلیشه ای! در نهایت هم با سختی روبرو می شن... چون از دو دونیای متفاوتن🤍
اگه اینطوره که پس حتما خیلی زیبا میشه خب از الان کلی ذوق دارم واسه اینکه رمانی که مینویسی رو بخونم موفق باشیی😍💫
به نظرم فوق العاده ستتت حتمااا بزاررر ولی اگه از اسمای ایرانی استفاده نکنی جذاب تر میشه و باعث میشه بیشتر حمایتت بشه تا جالب تر بشه ولی داستان خفنی داره..
مرسی💖
واقعا عالیه حتما بنویسش
ممنون🥲🧡
خیلی متنات قشنگن،انرژی میدن بهم... بازم بنویس(((=
مرسی🧡
کامنتت بهم انرژی مثبت داد😃💖
ایده خیلی جالبیه. موفق باشی✨
مرسی🤍