
در حالی که چرخ دستی اش را هل میدهد وارد ایستگاه قطار میشود. به سکوی بین ⁹ و ¹⁰ که میرسد به دیوار تکیه میدهد و بعد بررسی اطراف وارد سکوی ¾ ⁹ میشود. دود غلیظ قطار ،فضا را پر کرده است. والدین زیادی کنار قطار در تلاش اند به بهترین نحوه ی ممکن از فرزندان دلبند خود خداحافظی کنند. وارد قطار میشود. با اینکه اندک افرادی داخل قطار هستند در هر یک از کوپه ها حداقل یک نفر نشسته و آن را اشغال کرده. بلاخره یک کوپه خالی را انتخاب میکند. کوپه به قدری بزرگ و جادار است که توانایی جا دادن ⁹ نفر را دارد. چمدان و گربه اش را بالا ی سرش جا میدهد. کتاب تاریخچه ی هاگوارتز را برمیدارد. درمورد هاگوارتز خیلی بیشتر از آنچه در کتاب ذکر شده بود میدانست اما با این حال باید باز هم کتاب را میخواند😌بعد از حدود ¹⁰ دقیقه کم کم قطار آماده ی حرکت میشود؛ که ⁷ دختر جلوی در کوپه ظاهر میشوند.
یکی از آنان در را باز میکند. با دیدنش چشمان النا توانایی پلک زدن را از دست میدهد. او رز گرنجر-ویزلی است. شباهت ش با مادر ش هرماینی شگفت انگیز است. _ سلام!ببخشید میشه ما اینجا بنشینیم؟ النا به زور خود را جمع و جور میکند، لبخندی میزند و تا میخواهد در جواب چیزی بگوید دختری با موهای مصری و چشمان آبی وارد کوپه میشود.(ملودی) و میگوید:《این چه سوالی رز؟ این کوپه برای یه نفر زیادی بزرگه درست نمیگم ....》(اینجا میخواد اسم النا رو بگه ولی نمیدونه) درست وقتی میخواست بپرسد که.. _اسمش الناست! سر ها به سمت صدا برمیگردد این صدای ورونیکا بود. _ تو مهمانخانه همو ملاقات کردیم. _ اوم عالیه حالا میشه بنشینیم؟ خسته شدم.(دیانا شارلوت) رز در جواب میگوید:اوه آره بهتره بنشینیم. همین که دختر ها مینشینند شروع به معرفی خودشان میکنند و همان موقعه که دختر چشم بنفش (امیلی لامار) میخواست خود را معرفی کند دوباره کسی در میزند که امیلی با کلافگی و ناله میگوید: وای خدا نه. دختری که ردای اسلیترین به تن کرده در را باز میکند و میگوید: اشکالی نداره اینجا بشینم ؟بقیه کوپه ها پر....
لیلی پرید وسط حرفش و گفت:البته که میتونی کاملیا!هنوز یه جای خالی هست خوشحال میشیم پیش ما بشینی. کاملیا در حالی که دارد مینشیند میگوید: واو چه مهربانانه! رز گفت: این رفتار برازنده ی شماست. تو بقیه شما اسلایترینی ها خیلی هم بد نیستید. بعد زمزمه وار ادامه میدهد:مخصوصا... _ مخصوصا اسکورپیوس شاهزاده سوار بر اسب درسته؟ این امیلی بود که با شیطنت حرف رز را ادامه داده بود. النا، کاملیا،دیانا،ورونیکا، لیلی و ملودی با این حرف امیلی از خنده ریسه میروند. رز که از خجالت گونه هایش حسابی سرخ شده بود گفت: نه میخواستم بگم آلبوس. کاملیا گفت:من که اینطور فکر نمیکنم. بعد رو به النا پرسید: راستی تا به حال تو رو ندیدم نکنه سال اولی هستی؟ اسمت چیه؟ تا النا خواست جواب بدهد ورونیکا گفت: اسمش النا آلن تایلور مثل ما سال پنجمی سال اول، دوم، سوم و چهارم رو تو سنادج گذرونده. سوالی هست؟ ملودی گفت: من یه سوال دارم النا خودش زبون داره جواب بده اینطور نیست؟(قیافه ملودی:🤔) ورونیکا در جواب میگوید:اوه ملو جانِ ریونکلاوی تو واقعا جواب این سوال رو نمیدنی؟😁 النا گفت: البته ولی تو مدتی که اینجا بودید نیازی به استفاده ازش نداشتم. بعد همه با هم شروع به خندیدن کردن.
بعد از اینکه تا سر حد ترکیدن شکلات غورباقه ای ، آبنبات برتی بات با تمام مزه ها و کلی خوراکی جادویی دیگر خوردند رداهایشان را از چمدان در آوردند و لباس هایشان را عوض کردند. از قطار بیرون آمدند و به سمت کالسکه هایی رفتن که توسط تسترال ها کشیده میشد. النا میتوانست تسترال ها را ببیند و این برایش خیلی عجیب و غیر منتظره نبود. اگر جادو آموز هاگوارتز بودن در برابر دیدن تسترال ها هیچ بود. وارد سرسرا ی هاگوارتز شدن. میز های مخصوص هر گروه، سقف جادویی و آسمان نما، جایگاه مخصوص مدیر که روزی مطعلق به آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور بود و جایگاه معلمانی که سال ها پیش میزبان افرادی چون سوروس اسنیپ و ریموس لوپین(به مدت یک سال)بود. دستش را روی دیوار میکشد. او اینجاست. او در سرسرای بزرگ مدرسه جادوگری علوم و فنون هاگوارتز است.باورش سخت است خیلی خیلی سخت!
النا به سمت سال اولی ها رفت که ملودی گفت: امیدوارم ریونکلاوی باشی! دیانا گفت: نه النا باید گریفیندوری باشه. کاملیا گفت: مطمینم النا اسلیترین رو ترجیح میده. النا کنار سال اولی ها ایستاد. حالا که به هاگوارتز آماده بود باید گروهبندی میشد. کلاه شروع به خواندن شعر کرد: هزاران سال پیش یا بلکه بیشتر همان دوران که من بودم جوانتر چهار جادوگر خوب و گرامی زرنگ و همدل و پرکار و نامی که بعد از گردش چرخ زمانه هنوزم اسمشان بر هر زبانه در این دنیای پر جنجال و غوغا نشستند دور هم یک ز یک جا گریفندور بیباک از یلان بود هافلپاف عاقل و شیرین زبان بود یکی ریونکلاو پر عدل و انصاف یکی اسلیترین خود بین و پر لاف همه هم فکر و هم آواز همسو همی کردند فکر بکر از این رو بنا کردند دانشگاه هاگوارتز که آموزش دهند جادو و پرواز همان روزی که کار آغاز کردند گروهی بهر خود بنیاد کردند دلیلش گونه گونی سلایق میان این چهار استاد بالغ گریفندور شجاعت ارج بنهاد ولی ریونکلاو هوشش بها داد هافلپاف سخت کوشی می پسندید. بهین شرط پذیرش را همین دید ولی اسلیترین قدرت طلب بود از این رو طالبین جاه بستود ولی تا این چهار استاد بانی همی بودند در این دنیای فانی گروه خویش را گلچین نمودند همه در کار خود استاد بودند ولی روزی که این گوهرشناسان برفتند از جهان با درد و نقصان کدامین ساحر از روی فراست شجاعات را ز رندان واشناسد که گوید در هزاران سال دیگر گروه دانش آموزان برتر گریفندور چو راه چاره را یافت مرا از سر چو بادی تند برداشت یکایک بانیان عقلم نهادند شعور و قدرت تشخیص دادند اگر من را شما بر سر گذارید بگویم بی خطا در سر چه دارید و نگاهی می کنم بر فکر و خویت گروهی می نهم در پیش رویت ☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆ بلاخره پرفسور مک گوناگال نام النا را خواند. همین که روی صندلی نشست نفس کشیدن را از یاد برد. _ اوه دوشیزه ی جوان گروهبندی شما بسیار سخت و دشوار است. تو همچون هلگا هافلپاف سختکوش، مهربان و وفاداری، همچون روینا ریونکلاو باهوش،منطقی و عاقل همچو سالاز اسلیترین جاهطلب، زیرکی و رهبر خوبی هستی و درست مثل گودریگ گریفیندور شجاع، جسور و مبارز هستی! خوت انتخاب کن. میخوای عضو چه گروهی باشی. النا زیر لب در جواب چیزی میگوید؛ و لحظه ای بعد صدای کلاه در سرسرا طنین انداز میشود" _گریفیندور♥️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تعطیلات با عنبریج یا مصاحبه با ریتا... 🧐
میشه دو تاشو داشته باشم آخه می خوام بکشمشون😁💖
من نیاز به پارت جدید دارم
بررسیییییب
منتشر شد
حالا از همه هم بدم نمیاد
فقط از ۳ نفر خوشم میاد
۱ـ ولدمورت
۲ـ بلاتریکس
۳ـ دلفی {ریدل}
عالییییی
خب برای باره15466754943پارت 3رو بخونیم🤡
کییی پارت بعدووووو میزارییی الناااااا من فسیل شدممم😭
یه ویرایش خورده دیگه تا فردا باید منتشر شه
ببخشید!!!!!!!!
اشتباهی دو تا شد
اسم: امی فایتر
گروه: اسلیترین
ظاهر: موهای نقره ای-آبی تا کمر و چشمانی نقره ای
قد: ۱۸۵
سال: ۶
شخصیت: درونگرا و آرام و صبور و خطرناک
دوست: ندارد. تنها است
اصالت: دورگه
پاترونوس: مار
حیوان خانگی: ماری نقره ای به اسم نگینی
چوب دستی: چوب بلوط و نخ قلب اژدها
گذشته: پدر و مادرش مرده اند. وقتی نامه هاگوارتزش رسید از پرورشگاه بیرونش کردند و تابستانها در یک خوابگاه زندگی میکند.
دشمن توئه
عالیهههه مخصوصا اون قسمت دشمن خیلی داستان رو قشنگ میکنه فقط چند سوال:
به کسی علاقه داری؟
سر چی با من دشمنی؟(مثلا مرگخواری یا ....)
کلا حسودی و مرگخواری
از همه بدم میاد
یک چیزی بگم
اذیتتون می کنم{همه تونو}
{مثل دراکو با هری فقط بدون کرب و گویل}
بنده قلدرم😊
باشه اوکیه
اسم: امی فایتر
گروه: اسلیترین
ظاهر: موهای نقره ای-آبی تا کمر و چشمانی نقره ای
قد: ۱۸۵
سال: ۶
شخصیت: درونگرا و آرام و صبور و خطرناک
دوست: ندارد. تنها است
اصالت: دورگه
پاترونوس: مار
حیوان خانگی: ماری نقره ای به اسم نگینی
چوب دستی: چوب بلوط و نخ قلب اژدها
گذشته: پدر و مادرش مرده اند. وقتی نامه هاگوارتزش رسید از پرورشگاه بیرونش کردند و تابستانها در یک خوابگاه زندگی میکند.
دشمن توئه
اسم: امی فایتر
گروه: اسلیترین
ظاهر: موهای نقره ای-آبی تا کمر و چشمانی نقره ای
قد: ۱۸۵
سال: ۶
شخصیت: درونگرا و آرام و صبور و خطرناک
دوست: ندارد. تنها است
اصالت: دورگه
پاترونوس: مار
حیوان خانگی: ماری نقره ای به اسم نگینی
چوب دستی: چوب بلوط و نخ قلب اژدها
گذشته: پدر و مادرش مرده اند. وقتی نامه هاگوارتزش رسید از پرورشگاه بیرونش کردند و تابستانها در یک خوابگاه زندگی میکند.
دشمن توئه
وای چقدر شبیهیم🫠
النا جان داستانت عالیه!!!!!!!!!!!!
منم میخوام شخصیت بدم.
میشه؟؟؟؟؟؟
البته اگر نمیخوای بگو مشکلی ندارم.
مرسی! بده اگه شد استفاده میکنم💗
راستی متعلق اینجوری نوشته میشه یادت نرهههه
راستی شخصیتت تو پارت ۶ میاد فقط تو روی اسکورپیوس... داری یعنی رابطه ات با رز هم خوب نیست دیگه درسته؟
آره فقط روی اسکورپیوس. رابطه ام با رز هم خوب نیست