من هر چی نوشتم بی حمایت بوده ولی اینم یه رمان تقدیم به شما....
~ پارت اول •" تصادف"• : 《 بگیرینش نذارین در بره ....》با قدم های بلند به سمت سرزمین آتش میرفت هدفی جز -فرار- نداشت از مرز رد شد ولی دیگر توانی نداشت از زبان فرد: به نفس نفس زدن افتاده بودم زیردست های فِرِد هم بیخیال نمیشدن یک دفعه پام به یه سنگ گیر کرد و با چمن ها یک شدم 《 خب قرمزی دیگه تموم؟》سعی کردم بلند شم که دستام مانع شدن دستکشام پاره شده بود واقعا کارم تموم بود؟ به سختی بلند شدم《 چقد پول گرفتین دنبالم بیاین؟》یکی از مرد ها چونه ام رو گرفت 《 اونقدری که احساس میکنم برای ارباب زیادی با ارزشی ! 》 هه! فکر میکنن من برای فرد با ارزشم؟
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)