بعد از چند دیقه بقیه بچها هم اومدن(ثنا و ال آی و آیشین و امیر و امیر حسین و اشکان)
خیلی خوش گذشت و وقتی داشتیم میرفتیم آرتین گفت:«میای یا نه»من:«بزار با باران حرف بزنم» پیش باران:«برم بنظرت»باران:«آره قابل اعتماد» من :«مطمئنی؟»باران:«آره»من:«باشه»
رفتم به آرتین گفتم :«باشه میام» آرتین:«پس تو برو خونه وسایلات رو جمع کن منم میام میریم»
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
میشه پارت اومد زیر این کامنت ریپ بزنی؟
باشه
پارت بعددد
عالیهههه زود پارت بعدی بزااار
مرسی
😘😘
داستان در سایت ممنونع است.
نه
چی میگی
حتی یه بخش داریم داستان🤣