عشق ناموفقp4

صبح با صدای آرتین بلند شدم آرتین:«خوابالو بیدار شو ساعت یکه صبحونه حاضره»من:«بزار پنج دقیقه هم بخوابم»آرتین:«نه پاشو پاشو»من:«باشه بابا اه»بیدار شدم و رفتم آشپز خونه قبلش دستو صورتمو شستم صبحونه غلات و شیر بود صبحونه خوردم رفتم دندونامو مسواک زدم و نشستم پای تلوزیون آرتین:«پاشو حاضرشو بریم یه دست لباس برات بگیریم» من:«لازم نیست»

آرتین:«چرا لازمه پاشو» من:«باشه بابا» رفتیم پاساژ و تویه مغازه یه لباس ذیدم میخواستم به آرتین بگم دیدم اونم دیده خیلی خوشگال بود آرتین:«نظرت چیه ست بگیریم» من:«نمیدونم بگیریم؟» آرتین:«آره» من:«باشه» رفتیم تو اتاق پرو و لباسارو پوشیدیم اتاق پرو ها روبرو بود رغتم بیرون و درحالی که میرفت لباسمم نکاه میکردم که به آرتین خوردم و وقتی داشتم میوفتادم آرتین منو گرفت و کشید سمت خودش و صورتامون پنج ساتثنت فاصله داشت

خیلی صحنه خجالت آوری بود زود به خودم اومد رفتیم بیرون و لباسامون رو مگاه کردین خیلی خوب بودن و به هم میومدیم (ازنظرلباس)لباسارو در آوردیم و رفتیم صندوق آقایی که تو صندوق بود گفت:«هی شانس آوردی ها دختره خیلی خوشگله» آرتین:«اشتباه متوجه شدی تسود مرتخد(برعکس بخون)نیست

آقاعه معذرت خواهی کرد و لباسارو حساب کرد پولشو وقتی میخواستم بدم آرتین نداشت و خودش حساب کرد رقتین یه مغازه دیکه و یه لباس دیگه هم خریدم وقتی داشتیم میرفتیم آرتین:«تو برو ماشین من برم یچیزی بخرم و بیام بخوریم چیزی نمیخوای» من:«هرچی برا خودت میخری بخر وای گوشت نداشته باشه» آرتین رفت گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود جواب دادم من:« الو الو صدام میاد شما کی هستین» صدایی نیومد گوشی رو قطع کردم دیدم بهم پیام اومده از همون شماره ناشناس بود