
در یک روز تاریک و بارانی، بعد از ماجرای فرزند نفرین شده، هری پاتر و هرمیون گرنجر به مالفوی مانور میروند تا تایمنر را نابود کنند. دراکو مالفوی با چالشهای عاطفی و انتخابهای سختی روبرو میشود که سرنوشت همه آنها را تغییر خواهد داد. فصل پنجم پارت ۱
فصل پنجم: آقای محافظه کار در اتاق پذیرایی ویزلی مانور، فضایی گرم و دوستانه برقرار بود و بوی قهوه تازه دم شده فضای اتاق را پر کرده بود. دیوارها با تابلوهای خانوادگی و یادگاریهای جادوگری تزئین شده بودند و نور خورشید که از پنجرههای بزرگ به داخل میتابید، جوی دلپذیر و دلنشین ایجاد کرده بود. مبلهای راحتی با رنگهای شاداب و کوسنهای نرم، دعوت به نشستن میکردند و به نظر میرسید که سالهاست میزبان گفتگوهای صمیمی و لحظات شاد بودهاند. پردههای نازک و شفاف، به رنگ آبی آسمانی، به آرامی در نسیم ملایم صبحگاهی تکان میخوردند و نور خورشید را به داخل میپاشیدند. این پردهها، با طرحهای ظریف و گلدار، به فضای اتاق زیبایی خاصی میبخشیدند و حس تازگی و زندگی را در فضا پخش میکردند.
هری، رون و هرمیون در کنار یکدیگر نشسته بودند و در حال بحث دربارهی وضعیت دراکو بودند. هری با دقت به صحبتهای دوستانش گوش میداد و گهگاهی نظری میداد. رون، با شوخیهای همیشگیاش، سعی داشت جو را شاد نگه دارد. «به نظر من، دراکو به یک نفر نیاز دارد که به او نصیحت کند. در سن او، بازی کوئیدیچ میتواند خطرناک باشد.» رون گفت. هری با تأیید سرش را تکان داد و گفت: «کاملاً با حرف تو موافقم، رون. در ضمن، ما به کسی نیاز داریم که قابل اعتماد باشد و با علم درمانگری آشنایی داشته باشد.» رون ادامه داد: «البته. خودتون که میدونین آقای محافظهکار اصلاً خوشش نمیاد که در تیتر اخبار و محافل قرار بگیره.» هرمیون تأکید کرد: «موافقم. خدا میدونه اگه این خبر به روزنامهنگارا برسه، چه قشقرقی به پا میکنن!» رون با لبخندی گفت: «سر تیتر اخبار: "سلطان کوئیدیچ در خطر!"» هرمیون با نگاهی جدی رون را ساکت کرد و گفت: «خب، چه کسی مد نظرتونه؟»
هری و رون به یکدیگر نگاه کردند و سپس همزمان گفتند: «استاد سختگیری. آقای گیر بده.» هرمیون با نگاهی متعجب گفت: «آه بچهها، سالها از اون موقع گذشته. بهتره دیگه اینطوری صداش نکنین.» رون گفت: «بایدم اینو بگی. تو اینو نگی کی بگه؟ شاگرد زنگه هاگوارتز هیچوقت مزه سختگیری رو نچشیده.» سپس چشمکی به هری زد و گفت: «مگه نه هری؟» هری با خنده و سرخوشی گفت: «از دست تو رونالد!» هرمیون ادامه داد: «در هر حال، منم با شما موافقم.» و در حالی که به هری نگاه میکرد، ادامه داد: «بهتره یکی از شما بره هاگوارتز و ازش درخواست کنه که بیاد اینجا.» رون با نگاهی شیطنتآمیز گفت: «بله دیگه، معلومه کدوممون میره. هرچی نباشه، هری از نظر اون نورچشمیتر و قابل قبولتره!» هری سری به نشانه تایید تکان داد و گفت: «باشه. من میرم دنبالش.» و عازم هاگوارتز شد.
هرمیون با نگاهی به ساعت گفت: «من فکر میکنم دراکو تا حالا بیدار شده باشد. بهتر است به او سر بزنم و ببینم حالش چطور است.» هرمیون از جایش برخاست و با گامهایی ملایم و مطمئن به سمت پلکان چوبی با طراحی زیبا و منحنی شکلی که به اتاق دراکو میانجامید، حرکت کرد. چوبهای کهنه و بافتدار پلکان، زیبایی خاصی به فضای اطراف میبخشیدند و هر کدام گواهی بر گذر زمان و داستانهای ناگفته بودند. او به آرامی از پلههای چوبی بالا رفت و در برابر در اتاق دراکو توقف کرد، در حالی که قلبش به تپش افتاده و ذهنش پر از افکار و احساسات متناقض بود. با دستانی لرزان، به در تق تق ضربه زد، صدای ضربهاش در سکوت فضا طنینانداز شد و او در انتظار پاسخ بود. چند لحظهای گذشت و سکوت همچنان بر فضا حاکم بود، تا اینکه ناگهان صدای آشنای دراکو به گوشش رسید: «بفرمایید داخل.» این صدا، همزمان با آرامش و اضطراب در دلش طنینانداز شد. در را به آرامی گشود و وارد اتاق شد، جایی که نور ملایم خورشید فضایی رازآلود و دلنشین به وجود آورده بودند. دراکو با نگاهی متفکر و جدی به او خیره شده بود، گویی در انتظار این لحظه بود. هرمیون احساس کرد که این دیدار، سرآغازی برای کشف رازهای نهفته و ارتباطی عمیقتر است. پس با لبخندی بر لب گفت: «سلام دراکو، امیدوارم خوب خوابیده باشی.»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داریا من پارت موخواممم🤧🤧
سعی میکنم بزودی پارت بعدی رو بزارم لیلی🙂
هورااا ممنونممم
هاگوارتز جدیدی قراره تاسیس بشه و نیاز به شما جادوآموزهای گرامی داره:)
برای ثبت نام نظرسنجی آخرم رو چک کنید:>
ادمین فرشته پین؟ اگه مشکلی داری پاک کن:>
خواهش میکنم.
ایرادی نداره.
فوق العاده
ممنون عزیزم😊🙂🥰
فوق العاده بودددد وای جشن گرفتم بالاخره پارت بعد اومد هوراااااااا
ممنون نازنینم.
🙂😊🥰
:)
خیییلی خوب می نویسی انگاری واقعا اونجام
ممنون زیبارو.🥰🙂
😘
چه قلم خوبی داری:)
ممنونم از نظر زیبات🥰🙂
عالیییی بوددد🥺💚💚
ممنون عزیزم.
🥰🙂
خواهش میکنم گلم💚💚
ممنون مهربون.
😊🙂
عالیههههه