پارت ۴ ( اسلاید ۶ و ۷ رو از خودم نوشتم ولی ۸ و ۹ واقعی اند)
👻😱👺👻😱👺
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
یه شب خوابیده بودم تو اتاق بالا سرم یه مبل بود روش پر عروسک و کوسن و اینا بعد یهو یه کوسن از روی مبل دقیقا افتاد رو سرم کسی هم اونجا نبود هیچی دیگه خیلی وحشت کردمو الفاتحهه
هورا منم بودم😍
عالی بود
زیاد ترسناک نیست اما میگم
ما تو خونه روستامون بودیم (اونجا شبا خیلی ترسناکه)
چون تو اتاقمون جا نیست تخت من تو حال هست و بابام جلوی تخت خواب بود و مامانم تو اتاق داشت با خالم صحبت میکرد و برق ها هم خاموش بود و من هم داشتم توی گوشیم یه چیزی رو نگاه میکردم که یکدفعه دیدم سایه یه مرد داره از کنار صندلی رد میشه و به طرف اتاق میره و بعد ناپدید شد بعد هم من رفتم پیش مامانم و براش تعریف کردم اما گفت خیالاتی شدی با اینکه من اون رو دیدم ادامش بعد...
این خاطره برای دوستم هست که می گفت مامانبزرگم خونش خیلی ترسناکه یروز می خوابه بلد صداهای عجیبی می شنوه ولی بازم می خوابه فردا که بیدار می شه می بینه توی وان پر از اب حموم هستش با اینکه اب توی اون منطقه خیلی وقته وجود نداره و مردم از چاه همسایشون اب میاره😂😂 من که می گم ننه بزرگش تو خواب راه می رفته
ادامش چند روز بعد تو مدرسه بعد امتحان داشتم با یکی از هم کلاسی هام صحبت میکردم که یکدفعه حس کردم یکی داره یواشکی به حرفامون گوش میکنه اما کسی به غیر از من و هم کلاسیم اونجا نبود
ببخشید من ادامه داستانم رو زیر این فرستادم
نه عزیز دلم این چه حرفیه
خونه ی مادربزرگم یه اتاق چه داره که من خیلی از اونجا می ترسم مخصوصا شما که تاریک می شه یه روز همگیمون تو حال جمع شده بودیم منو دخترخالمو داداشم و پسرخالم و مامانم و خالمو مادربزرگم یدفعه صدایی از اتاق چه اومد من که سریع شروع به بسم الله گفتن کردم(وی در این موقع ها با صدای بلند بسم الله می گوید)و مامان بزرگم و داداشم رفتن اونجا ولی چیزی نبود