
چهارمین تک پارتی؟

۵ سپتامبر، دوشنبه صبح، جونگین از خانه بیرون آمد و به آسمان نگاه کرد. مثل هر روز به مغازه رفت و یک پاکت جدید خرید. مغازه دار پرسید : چرا هرروز یک پاکت جدید میخرید؟ جونگین جواب نداد، زیرا جوابی نداشت. پاکت را برداشت و از مغازه خارج شد.

جونگین به پنج پاکت خود نگاه کرد، اولین پاکت خود را برداشت و داخل پاکت را نگاه کرد، چیزی را که دیده بود را باور نمیکرد. پاکت پر از نوشته بود که جونگین آنها را ننوشته بود. چطور آن نوشته ها وارد پاکت شده بودند؟ چه کسی آنها را نوشته است؟ سوالات زیادی همچون آبی جاری شده از رود، در ذهنش تکرار میشد.

جونگین دفتر خاطراتش را بیرون آورد و خواست این اتفاق را در دفتر خاطراتش بنویسد، اما ناگهان متوجه نوشته ای روی دفتر خاطراتش شد که دستخط او نبود. چه کسی این نوشته ها را مینویسد؟ جونگین ترسیده بود...

جونگین قدم میزد و فکر میکرد، درباره آن نوشته ها، اصلا چرا او انقدر پاکت میخرید؟ خودش هم نمیدانست. ناگهان صدایی از پشت سر شنید : بهت زمان دادم؟ اگه بخوای میتونم بیشتر هم بهت زمان بدم. البته نباید باهات حرف میزدم، به هر حال دلم برات تنگ میشه حتی اگه هیچوقت منو یادت نیاد... جونگین به پشت سر نگاه کرد اما کسی را ندید.

جونگین به آسمان نگاه کرد : حتما توهم زدم. زمان؟ یعنی چه؟ چرا باید توهم بزنم؟ اگر توهم نزده ام، آیا او آن چیز ها را نوشته است؟ فردای آن روز، پاکت جدیدی خرید. مغازه دار گفت : این سومین پاکتی است که میخرید، برای کسی است؟ جونگین مات ماند، ناگهان همه چیز تار شد، یک چیزی درست نبود.

به پاکت خود نگاه کرد. مطمئن بود که این هفتمین پاکتش بود. اما مغازه دار گفت سومین. یکی از پاکت ها را برداشت، پر از نوشته. تصمیم گرفت نوشته ها را بخواند : سلام، ممکنه منو یادت نیاد ولی من همیشه تو را یادمه. من نباید اینجا باشم اما هستم چون نمیتوانم باهات صحبت نکنم، سعی کردم بهت زمان بدم تا شاید من را یادت بیاد، اما نشد. ببخشید. جای من اینجا نیست. مثل ماه هستم که در آسمان صبح است، همچین چیزی امکان ندارد؛ چون ماه فقط شب ها میاید. به هر حال من هنوز امید دارم تا شاید من را یادت بیاید. دلم برات تنگ شده، لی مینهو جونگین نمیتونست تکان بخورد، ناگهان همه چیز محو شد و سوالاتی در ذهنش تکرار شد : من کیستم. برای چی اینجا هستم...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پستت خیلی خوب بود♥️🫂
امیدوارم در آینده یکی از بهترین کاربر ها بشی☺️👍🏻
اگه میشه لطفا به پست های منم سر بزنید🙃🤍
بک هم میدم😉🤯
ادمین زیبارو پین؟☺️🫂
داستان کامل:
اول یه نکته، باهاش گریه کردم
خب خب، لینو و جونگین دو دوست خیلی صمیمی بودن که لینو یروز میگه من میرم. جونگین خیلی ناراحت میشه و برای اینکه تنها نباشه هرروز برای لینو نامه میفرستاد. بعد لینو میمیره و یکی به جونگین خبر میده که لینو مرده. جونگین از این خبر شوک میشه و دچار الزایمر میشه. جونگین هرروز میرفت پاکت میخرید اما یادش نمی اومد چرا. همین الزایمر جونگین باعث فراموش کردن زمان میشه و لینو (روح) از این اتفاق استفاده میکنه و تو پاکتاش نامه مینوشت تا شاید لینو رو یادش بیاد.
خودم فرصتم
چیکارش داری؟؟؟
یادم نمیاد چه مشکلی با بچم داشتم😭
😭😭😭😭
هرکی
چمدونم
چرا این اخه؟ یکی دیگه
دیگه متاسفم که آنقدر من کثا-
😞😁
فکر کنم دور از جون خوشت میاد پسرمون بمیره نه؟
آره ظاهرا. جالب اینه که این یکی رو قبل از اون یکی نوشتم
خدا میدونه چه مرضی داشتم🥲:)
اره...
@بیبی لیبیت
داستان کامل:اول یه نکته، باهاش گریه کردمخب خب، لینو و جونگین دو دوست خیلی صمیمی بودن که لینو یروز میگه من میرم. جونگین خیلی ناراحت میشه و برای اینکه تنها نباشه هرروز برای لینو نامه میفرستاد. بعد لینو میمیره و یکی به جونگین خبر میده که لینو مرده. جونگین از این خبر شوک میشه و دچار الزایمر میشه. جونگین هرروز میرفت پاکت میخرید اما یادش نمی اومد چرا. همین الزایمر جونگین باعث فراموش کردن زمان میشه و....
______
وای...
زیبا بود:)
مرسی^^
💙
هه هه گریم گرفت ممنون🐥🥰
آره خودم هم گریه کردم🤗
حیح