
هر افسانه ای یه رنگی داره؛و اون رنگ بیانگر داستان اون افسانه ست...

قرمز معمولا آدم ها را یاد سرزندگی و جسور و دوست داشتنی بودن میندازد؛این افسانه هم دقیقا همینطور است.بوی شور دریا را میدهد و حسی که به آدم القا میکند جسورانه است؛انگار میتواند تمام آرزوهایت را با اراده به حقیقت بدل کند.از آن صدای نشاط آور خنده شنیده میشود و هرچقدر هم این افسانه را میخوانی؛شکست ناپذیر است و کش میاید و تو را دنبال خودت میکشد.

این یکی سبز است مثل جنگل؛یا مثل چای سبز رنگی که میتوانی با آن ریلکس کنی.سرد است ولی دلنشین؛مهربان است ولی خشمگین.سالیان پیش؛بهترین رقیبش را از دست داد و خودش ماند با شمشیرهایش تک و تنها...تا اینکه پادشاه دزد دریایی آینده او را از صلیبی آزاد کرد و همراه خود به دریا برد.هنوز هم یادگار آن صلیب برایش ارزشمند است؛زیرا آن صلیب مکانیست که راهی برای رسیدن به هدف خود را یافته بود.

نمیتوانی سر و ته این افسانه کرمی رنگ را از هم کشف کنی؛چون هرجایش را میبینی داستان در داستان بافته شده.افسانه ای خنده روست با داستان های متعدد که همگی لبخند برلبانت میاورند.میتواند داستان فتح کردن جزیره ای بزرگ،یا کشف گونه ای جدید از ماهی،یا داشتن لشکری از هفتصد نفر را بدون نفس گیری تعریف کند.شاید کمی ضعیف و ترسو به نظر بیاید،ولی حامی خیلی بزرگی برای همراهانش است و همه را شگفت زده میکند.اکثرا او را به عنوان یک خدا میپرستند؛ولی او تنها افسانه ای باورنکردنی و زیباست.

این یکی افسانه بسیار زیبایی ست که رنگ نارنجی اش خودنمایی میکند.آن رنگ نارنجی خیلی شبیه یک پرتقال است و حتی طعم آنرا هم میدهد.کمی تلخ است و کمی هم شیرین،ولی مزه اش شگفت آور است.این افسانه اگرچه کمی تلخ است،ولی خیلی هوشمندانه نوشته شده؛انگار که نقشه کل جهان است.کمی هم بوی پول از آن بلند میشود،ولی متاسفانه نمیتوانید پول ها را برای خودتان بردارید!

هوا را خوب بو میکشی و متوجه بوی خوب غذا میشوی؛و این بو تو را جذب افسانه زرد رنگ میکند.رنگش به خورشیدی که بر دریا میتابد میماند؛ولی حیف که به اندازه خورشید شاد نیست.شاید عاشق پیشه به نظر بیاید،ولی گذشته اش سراسر غم است.غذاهایش را که میجوی میخواهی از خوشحالی غش کنی و یادت میرود که چه گذشته تلخی داشته و چه ها بر او گذشته.هربار به رستوران میروی،بوی سیگارش را میشنوی و با خوشحالی میفهمی که غذاهای خوشمزه اش در انتظارت است...

بویی شیرین تو را متوجه افسانه صورتی میکند و نزدیکش میشوی.بوی پشمک میدهد؛درست به شیرینی بویش.کمی دیگر که میچشی طعم دارو به خود میگیرد،ولی ناخوشایند هم نیست.این افسانه سرد است؛تمامش در سرزمینی برفی رخ میدهد.بعید است یک گل یا یک شکوفه گیلاس بیابی،ولی میبینی این هم یکی از آرزوهای این افسانه زیباست.این افسانه صدای جیرینگ جیرینگ زنگوله ها را میدهد و تو را یاد گوزن های بابانوئل میندازد؛ولی این گوزن کوچک را هیولا صدا میزنند و هیچ جا او را نمیپذیرند.ولی او فقط میخواهد به بقیه کمک کند و بنابراین به شیرینی پشمک است.

صدای خنده عجیبی که میاید تو را جذب این افسانه بنفش رنگ میکند.نه خنده است نه گریه بلکه بینابین است؛عجیب و جذاب.حالا کاملا کنجکاو شدی تا جلو بروی.زیبایی منحصر به فرد و نبوغی که در نوشته شدنش به کار رفته متعجبت میکند؛چطوری از یک شهر قدیمی پر از باستان شناس که آن را به نابودی کشاندند شروع کردیم و بعد هم تار و پود گذشته را به حال بافتیم و از فرشته ای گفتیم که به شیطان معروف بود؟

صدای چکش میاید.نزدیک میروی تا گوش کنی.شبیه موسیقی میماند و از این فکر به خنده میفتی.صدای چکش از افسانه قهوه ای رنگ میاید؛این افسانه در بندر است و مشغول ساختن کشتی های جنگی.شاید برای پادشاه دزددریایی گذشته و شاید برای شاه آینده؛که میداند؟فقط همه میدانند که این افتخار نصیب هرکسی نمیشود.کمی از افسانه را هم مینوشی؛درست مزه رنگش را میدهد؛مزه نوشابه که زبانت را غلغلک میدهد.زننده است و گازدار و پرقند و دوست داشتنی؛درست مثل همان قورباغه ای که کرال شنا میکرد.

اول روحت به سمت صدای ویولن کشیده میشود و بعد گوشت.با روح بازی میکند این موسیقی؛آهنگیست درمورد خدمه ای که میخواهند ساکه ی بینکس را برسانند.همراهش سوت میزنی چون آهنگ معروف دزدان دریایی است؛آهنگی که میتواند غمگین باشد و شاد و از پیروزی سخن بگوید و از شکست.این افسانه بی رنگ است و فقط صدا دارد؛با صداهایش باید رنگش را حدس زد.از یوهوهویی که نوازنده چاشنی این آهنگ میکند میشود بخش هایی از گذشته را دید؛از یک وال کوچک که اکنون بزرگ شده و منتظر خدمه ای است که موقع خواندن آهنگ محبوبشان جان دادند.

رنگ آبی این افسانه اصلا آشنا نیست؛انگار از یک نژاد دیگر آمده.یک افسانه فداکار که دنبال عدالت است.داستان های زیادی برای گفتن دارد که خیلی هایش غمگین هستند.این افسانه آبی شاهد طلوع و غروب یک خورشید بوده و برای پایداریش چه تلاش ها که نکرده؟به او اولین شوالیه دریا میگویند چون محافظ موج هاست.پیوستن به خدمه شاه برایش افتخار بزرگی بود؛به هرحال که شاه هم نیاز به یک شوالیه دارد؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
و این تجمع افسانه های رنگی هرگز و هرگز تکرار نخواهد شد...
اینگونه رنگها دست در دست یکدیگر،به سوی رویاهایی نه مانند هم اما ختم شده در یک مقصد حرکت می کنند تا افسانه ای دیدنی تر،زیبا تر و تاثیر گذارتر بسازند.تصمیم با شماست،عبورشان را تماشا میکنید؟یا به انها ملحق می شوید؟
این پست زیبا ترین پستی بود که توی این سال دیدم روزی چند بار میام و میخونمش و هر بار غرق زیبایی ش میشم قدرت و استعدادت توی چیدن کلمات کنار هم حرف نداره
وای،واقعا بنده حقیر رو خوشحال میکنید.
واقعا زیبا بود»
وای متشکرم!
مثل همیشه بسیار زیبا بود نکو سان 🥲
متشکرم!
قشنگ بود👏👏
متشکرمم!