در یک روز تاریک و بارانی، بعد از ماجرای فرزند نفرین شده، هری پاتر و هرمیون گرنجر به مالفوی مانور میروند تا تایمنر را نابود کنند. دراکو مالفوی با چالشهای عاطفی و انتخابهای سختی روبرو میشود که سرنوشت همه آنها را تغییر خواهد داد. فصل دوم
### فصل سوم: "فراموشی شیرین" دراکو چشمش به آینهای قدی در گوشه اتاق افتاد. او به سمت آینه رفت و غرق در تصویر خود در آن شد. سن او تفاوتی با سنش در دنیای قبلی نداشت. اما موهایش کوتاه و مرتب بودند، درست مثل دوران نوجوانیاش، و باندی روی سرش بسته شده بود. او به ناگاه به بازویش نگاه کرد و در کمال تاسف دریافت که علامت تاریکی هنوز بر روی پوستش باقی مانده است. در ذهنش فکر کرد ظاهرا تغییر خاصی رخ نداده است. اما وقتی دوباره به آینه چشم دوخت متوجه تغییری شگرف شد.
چهره اش دیگر خمار نبود و خستگی و تاسف همیشگی مالفوی وارانه خود را نداشت. گویی از همه زندان های فکری اش آزاد شده بود. و دیگر سیاهی در زیر چشمانش نمایان نبود آری شاید تغییری ولو اندک در این زندگی ملموس باشد. او نگاه جامع تری به اتاق انداخت. دیوارها به رنگ قرمز عمیق و گرم آراسته شده بودند و نور ملایمی از چراغهای طلایی که به شکل ستارههای کوچک در سقف قرار داشتند، به فضا تابیده بود. این نورها به اتاق حالتی دلپذیر و آرامشبخش میدادند. در گوشهای از اتاق، یک کتابخانه چوبی بزرگ با قفسههای پر از کتابهای قدیمی و جلدهای رنگارنگ قرار داشت. بوی کاغذ و چوب کهنه در فضا پیچیده بود و حس عجیبی از آرامش را به دراکو منتقل میکرد. در وسط اتاق، یک تخت بزرگ با روتختی نرم و پرزدار به رنگ آبی فیروزه ای قرار داشت.
روتختی با طرحهای گلدار و زیبا، به اتاق حالتی دلنشین میداد. بالشتهای بزرگ و خوشفرم روی آن به دراکو این حس را منتقل میکرد که میتواند در هر لحظه در آن غرق شود و استراحت کند. یک میز بزرگ چوبی در گوشه اتاق قرار داشت که روی آن پر از دسته گلهای زیبا و رنگارنگ بود. هر دسته گل با دقت چیده شده بود و بر روی آنها یک پیغام تبریک کوچک نوشته شده بود که به مناسبت خاصی اشاره میکرد. این گلها با عطر دلپذیرشان، فضای اتاق را پر کرده و حس شادابی و خوشحالی را به دراکو منتقل میکردند. در کنار میز، یک پنجره بزرگ با پردههای سفید و نازک وجود داشت که نور خورشید را به داخل اتاق میتاباند و سایههای نرم و دلنشینی بر روی زمین میانداخت.
دراکو به سمت پنجره رفت و نگاهی به بیرون انداخت. باغی سرسبز و پر از گلهای رنگارنگ در مقابلش بود. صدای پرندگان و نسیم ملایم به او احساس تازگی و زندگی میداد. درختان بلند و سایهدار در حاشیه باغ ایستاده بودند و در دوردست، کوههای پوشیده از برف نمایان بود. دراکو به وضوح دریافت که در اتاق خود در مالفوی مانور نیست. با خود گفت: یعنی ممکن است کجا باشم؟ در همین لحظه صدای تق تقی از آن سوی درب اتاق به گوش رسید. درب اتاق باز شد و هری، رون و هرمیون با خنده و خوشرویی وارد اتاق شدند. هری با لبخند گفت: " به دنیای زنده ها خوش آمدی دراکو! حالت چطوره؟" رون با یک ساندویچ در دستش به او نزدیک شد و گفت: "باید بگم که تو خیلی خوششانس هستی که ما اینجا هستیم!چون اگر ما نبودیم، چه کسی میخواست به تو ساندویچ بدهد؟" دراکو با تعجب به آنها نگاه کرد و سعی کرد آرامش خود را در این اوضاع دیوانه وار حفظ کند. "من کجام؟" پرسید. رون با خنده گفت: " میخواستی کجا باشی. تو در ویزلی مانور هستی!"
دراکو با گفتاری فریاد مانند گفت"چی شده که ویزلی اینجاست و با من خوب رفتار میکند؟ بی خیال آخه ویزلی مانور!" او نمیتوانست باور کند که زندگی اش به نحوی تغییر کند که ویزلی را به اسم صدا کند چه برسد به اینکه اورا دوست صمیمی خود بداند! آنها به یکدیگر نگاهی کردند و هرمیون با لحنی جدی گفت: "الان اصلا زمان چنین شوخی مسخره ای نیست دراکو." دراکو با جدیت گفت: "نه، من جدی هستم! من واقعاً نمیدانم کجا هستم!" رون با لحن شوخی گفت: "آره، حتماً! تو فقط میخواهی ما را بترسانی!" دراکو تصمیم گرفت که با این سرنوشت جدید همراه شود و برای همراه شدن با این مسیر جدید از زندگی باید ادای فراموشی درمی آورد. تا در مرور زمان با این زندگی جدید همساز شود. او دستی روی سرش گذاشت و با صدای ملایم گفت: " اصلا شما کی هستید؟ اینجا کجاست؟" رون با چشمان گرد شده گفت: "بله دیگه، عاقبت شرکت در بازی کوئیدیچ در این سن همینه دیگه! خواستی ادای جوونا رو در بیاری!" او به شوخی ادامه داد، اما هری و هرمیون با نگاهی جدی او را ساکت کردند. رون با نگرانی گفت: "ای وای، انگار قضیه جدی است." دراکو در این لحظه فقط درخواست صبر کرد و سعی کرد تا به آرامی اوضاع را کنترل کند. "فقط کمی زمان میخواهم تا همه چیز را درک کنم." و اینگونه، دراکو به دنیای جدیدی وارد شد، دنیایی پر از دوستی، خنده و شاید کمی هم ساندویچ! پایان فصل سوم
پایان فصل سوم.🙂
پایان فصل سوم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییی
خیلی ممنونم😊🙂
🎀
نمیدونم.
منم بعضی وقتا تستام مدت زیادی تو انتظارن. بعضی وقتا هم رد میشن. یک وقت هایی هم شانس میارم زود تایید میشن.
فوق العاده بود پارت بعد پلیززز
ممنون عزیزم.🙂
سعی میکنم زود تر انتشار بدم.
خواهش فقط چطور اینقد زود تستات تایید میشن؟ من دو تا تست ساختم چند روزه تو بررسی ان بقیه تستام هم همه رد میشن