قسمت ششم...
هربار با دیدن دختربچه به یاد چهره و صدای همسرش می افتاد و باعث می شد او را از یاد نبرد. دختربچه نه تنها یادگار او بلکه، چراغی بود که یاد او را برای مرد زنده نگه می داشت.
با گذشت روزها به همین روال دختر بچه اش را به همسایه اش می سپرد و خود برای تهیه مقدار چندرغازی پول به کار می رفت. روزی از روزها که اضافه کاری مانده بود آن دو طلبکار به محل کار او آمدند و درحالی که مرد در تنهایی خود سرگرم انجام کارش بود افرادی که همراهشان بود با دستور آنان، شروع به آ.ز.ا.ر و ک.ت.ک زدن او کردند.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
فرست
گاف لام میممم p8 (بررسی)
گاف لام میممم p9 (بررسی)
گاف لام میممم p10 (بررسی)
میشه لطفا بررسی شن ؟ 🌊
پست عالی بود🎀
اگر توی لیست بود چشم
مرسی
نمیدونم چرا دلم میخواد بشینم واسه مرده زار بزنم..؟
اخی عزیزم🥺 بهت حق میدم
خیلی زیبا بود🥰🥰🥰🥰
فدات