
آیا داستان خلقت بشر در اساطیر یونان را شنیده اید؟ داستانی عجیب و به مراتب تاریک و و هم انگیز در این روایت ،کهن زن و مرد هم زمان خلق نشده اند بلکه مردان قبل از زنان وجود داشته اند. اما آفرینش اولین زن چه زمانی و چگونه بود؟ و آیا این خلقت از جانب خدایان یونانی یک مجازات بود یا یک هدیه؟!

فرمانروای آسمانها زئوس موجودی فریبنده زیبا و صاحب همه ی نعمت ها میخواست پس خدایان را فراخواند و به آنها دستور خلقت اولین زن را داد هفائستوس فوراً دست به کار شد او مقداری خاک را با آب مخلوط کرد و از این مخلوط شکل دخترانه ای شیرین دوست داشتنی و شبیه به الهه های جاودانه ساخت و نام پاندورا به معنای همه ی هدیه ها را برای او انتخاب کردند. و به این ترتیب اولین زن فانی پاندورا متولد شد و به زمین فرود آمد.

بدون شک این خلقت یک شاهکار تمام عیار بود آن قدر زیبا و در عین حال فریبنده که خود خدایان بی مرگ هم در شگفتی بودند یکی از این خدایان اپیمتئوس بود یک نگاه به پاندورا کافی بود تا اپیمتئوس مجذوب زیبایی مسحور کننده ی او شود و دیوانه وار عاشقش شد.

زئوس برای عروسی پاندورا به او هدیه ای اسرار آمیز داد؛ جعبه یا کوزه ای که در یونانی پیتوس نامیده میشد. این جعبه حاوی هدایایی ناشناخته و مرموز بود که به فرمان زئوس پاندورا تحت هیچ شرایطی اجازه ی بازکردن در آن و دیدن محتویات داخلش را نداشت

پاندورا هر بار عهدش را به خود یادآوری میکرد که هرگز نباید آن را باز کند غافل از این که هدیه ی حیله گرانه ی یکی از خدابانوان به او داشتن حس کنجکاوی بود یک روز که دیگر نمیتوانست تحمل کند با خودش گفت: یک جعبه ی باشکوه پیچیده در طنابهای طلایی چه فایده ای دارد اگر هرگز نتوانی آن را باز کنی؟ پس با وجود تمام هشدارهایی که خدایان داده بودند، تسلیم کنجکاوی شد و وقتی اپیمتئوس در خانه نبود تصمیم گرفت نیم نگاهی کوتاه به درون آن بیندازد.

به محض باز کردن در جعبه صدای مهیبی به گوش رسید و بوی وحشتناکی هوا را پر کرد پاندورا وحشت زده در را بست اما دیگر دیر شده بود همان لحظه کافی بود تا محتویات متعفن اعماق تاریک و پست جعبه به بیرون بگریزند و در دنیای انسانها خود را رها سازند. ،مرگ ،آشفتگی ،جنگ حسادت ،نفرت ،فقر، شر، قحطی بدبختی تمامی پلیدیهای محبوس رقصان و پای کوبان بیرون پریدند

اپیمتئوس که با شنیدن گریه ها و فریادهای پاندورا دوان دوان برگشته بود می دانست که دیگر اتفاق وحشتناک تری نخواهد افتاد. او بار دیگر در جعبه را به آهستگی گشود؛ تنها یک چیز کوچک و نحیف چون سنجاقکی طلایی و زیبا در کف کوزه باقی مانده بود و آن چیزی جز امید نبود اما امید آنجا چه میکرد و چرا جایی در زیر تمامی رنج ها و بدی ها پنهان شده بود؟

بعضی معتقدند که امید هم مانند سایر پلیدیها یکی از شرورترین رنج های انسانی بود که از جعبه رها شد چون امید خالی و واهی است و با از بین بردن سخت کوشی بشر را تنبل و او را مستعد شر میکند. آنها میگویند امید دست آویزی تلخ و مانعی ست برای التیام زخمها مهر تأییدی ست به امتداد رنج ها و آغوش زهر آگینی ست که از انتظاری پوچ دم میزند! گویی زئوس در واقع قصد داشته انسان رنجور از سایر پلیدی ها دست از زندگی نشوید و پیوسته خودش را به رنج و عذاب گرفتار سازد و به همین دلیل امید را به انسان داد. پس امید در حقیقت پلیدترین پلیدی هاست چراکه به عذاب کشیدن انسانها تداوم میبخشد.

از آن سو عده ای دیگر معتقدند که وقتی برای دومین بار هم در جعبه باز شد امید نرفت و داخل جعبه باقی ماند. همان طور که پاندو را سنگینی دنیا را روی شانه هایش حس میکرد و وحشت زده و درمانده خیره به جعبه ی منحوس مانده بود احساس گرم و آرامش بخشی دلش را فراگرفت و درست در همان لحظه حس کرد که هنوز همه چیز از دست نرفته چرا که تنها چیز خوبی که زئوس در جعبه نهاده هنوز آنجاست و نرفته است. امید تنها بازمانده ای بود که به پاندورا و دیگر انسانها قدرت تحمل داد و در تاریک ترین لحظات زندگی مایه ی دلگرمی شد تا با وجود همه ی تلخی ها و سختی ها دست از تلاش نکشند و امیدوار ادامه دهند. پس میتوان این طور تصور کرد که شاید امید تنها موهبت نیکویی بود که زئوس در کنج جعبه مخفی کرد تا کوره راه باریک نجات بشریت برای رسیدن به رهایی و آزادی باقی بماند.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
عالی بود ✨
بک میدم ✨
به پستام سر بزنید 🌸
عالی بود :)
پستامو حمایت میکنید دوست عزیز؟:)🌱
بینظیرههه
زیبا بود✨️🌱