خوب نوه های گلم بیاین بشینین دورم که میخوام یه داستان براتون بگم
یه دختر و پسر تو جزیره کیش زندگی میکردن. از بچگی باهم بزرگ شده بودن و خیلی همو دوست داشتن.دختره روحیه ماجراجویی داشته و عاشق این بوده که بیرون جزیره رو ببینه، اما خانوادش اجازه خروج از اون جزیره رو نمیدن.
تو یه روز شلوغ تو جزیره یه توریست به طور اتفاقی دختره رو میبینه و ظاهر زیبای دختر و لباس محلیش پسره رو مجذوب میکنه و ازش میخواد که جزیره رو بهش نشون بده.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
94 لایک
ازت دیگه خسته شدم قرارمون رفت تا قیامت...
صحت داره داستانش؟
احتمالا
قشنگ بود
ناظرش بودم باورت میشه؟
اصلا عالی
هاهاه
فقط میتونم بگم وای
تو چشات معجزه میکرد
حالا شدی موجب این درد🌝🫴🏻
😔🕯
هعییی دلم گرفت 🥲
نیستی منو تنها میزارید پیش سنگا
میبینمت اون ور دریا
رفتی چرا اون ور دریا ؟
داستان قشنگی بود
یه دونه ام با عنوان ((رقصیدیم تو جزیره اما... )) بنویس ، مرسی
چشم
عزیزمی
هعیییییی
عررررر
این چی بود من خوندم🥲
قلبم گرفت
واقعیه ؟
اینطور میگن
میری منو تنها میذاری پیش سنگا )
میگن توریسته خیانت میکنه بهش و بعد دختره خیلی ناراحت میشه برمیگرده جزیره پسره هم همون روز خودکیلی کرده بوده میره پیشش دختره گریه میکنه از اشکاش حال پسره خوب میشه
تو چشات معجزه میکرد
حالا شدی موجب این درد