6 اسلاید پست توسط: AVA انتشار: 1 ماه پیش 232 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر میدونم نمیتونم بگم این و منتشر کن ، ولی لطفا بکن
علامت الیزا : 💎
علامت دراکو :💚
چشمام رو بار کردم . رو تختم بودم . دراکو روی صندلی کنار تختم نشسته بود و داشت با قلم عجیبی روی کاغذ می نوشت . کمی تکون خوردم ؛ با این کار توجهش بهم جلب شد و کاغذ رو تاکرد و گذاشت تو جیبش . اومد پیشم و گفت 💚: الیزا !خوبی ؟ چی شد یهو ؟»
💎- آره خوبم ...»
مکث کردم .
گفت 💚: چی شد ؟ خوبی ؟ »
💎- چرا زیر چشات گود افتاده ؟ »
💚- ام .... هیچی نشده »
💎- چرا بهم نمیگی ؟ »
💚- باشه بابا ... دیشب نخوابیدم .»
💎- چرا ؟»
💚- خب ... تو اینجوری شده بودی و ... خب ، نگرانت بودم .»
وقتی اینو گفت سرش رو انداخت پایین.
گفتم 💎: ساعت چنده ؟ »
💚- ۹ صبح »
💎- ها! من یه شب کامل بی.هوش بودم ؟»
💚- آره .»
💎-دیشبچه اتفاقی افتاد ؟»
💚-نمیدونم ، تو تا خواستی بلند شی دوباره افتادی و تا الان بی.هوش بودی . نگران نباش ، پروفسور ها تا فردا بهت استراحت دادن ، نیازی نیست بری کلاس .»
💎- حداقل یه چیز خوب داشت 😅»
ساکت بود و فقط به من نگا میکرد .
💎-چیزی ش... »
تازه متوجه اشکاش شدم .
با سختی نشستم و گفتم 💎: دراکو ؟ چرا داری گریه میکنی ؟ »
💚- م...من گر...گریه نمیکردم !»
اشکاشو سریع پاک کرد .
دستاشو گرفتم .
💎- چرا بهم نمیگی چی شده ؟ »
دستاش خیلی سرد بود ، نگرانش شدم .
💎- چه اتفاقی افتاده ؟»
با تردید گفت 💚:این نامه رو بگیر ...»
و نامه رو داد به من
💚- این نامه رو بخون ، همه چی تو این نوشته شده . فقط یادت باشه که بعد از اینکه خوندیش ، دوباره به حالت اول برش گردونی .»
و از جاش بلند شد
💚- من باید برم . مراقب خودت باش !»
و رفت .
سریع نامه رو برداشتم و دیدم که روش چیزی نوشته نشده . کمی فکر کردم و آخر سر فهمیدم چیکار باید بکنم. :
آوپندیکولوم !( ورد ظاهر شدن نوشته های نامرعی)
کم کم نوشته ها ظاهر شدند :
سلام الیزا
باید بهت حقیقت رو بگم و میدونم که تو در این مورد خیلی کنجکاوی ، پس معطل نمیکنم .
وقتی دیشب داشتیم تو رو میآوردیم هاگوارتز ، تو بی.هوش رو جاروی من سوار بودی . آخرای راه جارو تعادلش بهم ریخت و افتادیم . وقتی بلند شدم ، تا خواستم جارو رو تعمیر کنم ، به چیز تی.ز پشتم حس کردم . تا خواستم چوب دستیم رو بردارم ،صدایی منو TAHDIDکرد که اگه تکون بخورم تو رو میک.شه . وقتی چشمم بهت افتاد ، دیدم که مردی با صورتی پوشیده که مشخص نبود کیه چوب دستیش رو رو شاهر.گت گذاشته بود . اونا منوTAHDID کردن که تورو میک.شن . فهمیدم که خاندان تو و من ، به مشکلی با این آدم ها داشتند .
و در آخر هم بگم که ، من از اعماق قلبم عاش.قتم !
و امید چندانی ندارم که این حس دوطرفه باشه ، اما به هر حال گفتم که بدونی .
مراقب خودت باش !
امضا ، دراکو
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 لایک
مالفوی هدا ، اگه دوست داشتین به نظرسنجیم به سر بزنید
ام یه سوال
قصد ت.وهی.ن ندارم فقط فکر کنم آوپندیکولوم ورد اشتباهی باشه
ریویلو درسته
پارت ۶ رو همین الان گذاشتم
چه خوب
مثل وجود تو 🥰
ممنون💔
اشتباه شد❤️❤️❤️
خیلی ممنونم❤️
🎀🎀
خسته نباشید عالی بود
ممنون 💚🌙
میشه تو پارت ۵ دراکو با الیزا قهر کنه بعد پارت ۶ یا ۷ آشتی کنن؟
شاید بشه ،
ولی میشه دلیل قهرشون رو هم بگی ؟
کلا ۷ پارت داره رمانم ، و آخرش براتون سوپرایز دارم 🤭🤭
اگر میخوای میتونم یه رمان مالفوی هدی دیگه بنویسم اینجوری ادامه بدم
سلام این اکانت اکانت دوم منه
دلیل قهرش خب نمیدونم یه چیز جالب بساز میدونم که میتونم چون ذهن خلاقی داری
ببخشید دستم رو گزارش پیام آخرت خورد 😥
مجبور شدم پاکش کنم
ببخشیددددددددددد
ولی خوندمش
میخواستم پیتش کنم
❤
اشکالی نداره
پارت ۷ رو که گذاشتم میرم رمان جدبد با موضوعی که گفتی
سلام ، میشه برای رمان جدید یه اسم خوب بگی ؟ هیچی به ذهنم نمیرسه .🥲
ج چ: بی گناهی...
عرررررررر😭😭😭
من تازه دارم این داستان رو میخونم عالیه
مثل تو 🌙
خیلی دوسش دارم💚💚💚💚💚💚
منم تو رو دوست دارم 💚🌙🌙
❤️🌱
ادامهههههههههههههه
در حال نوشتننننننن
منتظررر😚☺️