بسه برگرد کنآرم..
مینهو با احتیاط وارد گل فروشی شد. پسر جوان همیشگی، پشت پیشخوان ایستاده بود و مثل سنجاب، تند و تند لپ هایش را با سیب گلگونی که دستش بود پر می کرد. به محض دیدن مینهو؛ بقیه سیب را توی سطل زباله ای همان نزدیکی انداخت و مردد گفت:
اوه، شرمنده.. میتونم کمکتون کنم..؟
مینهو که تازه متوجه شده بود این سنجاب کوچولوی بانمک، یکی از نیشخند های معروفش را به لبخندی مهربان تبدیل کرده؛ با مِن و مِن جواب داد:
نه، ایرادی نداره.. همون گلای همیشگی لطفا..
پسر، لبخندی پهن و قشنگ زد:
بله حتما، انجامش میدم..
آماده شدن دسته گل زیاد طول نکشید. پسر با همان صدای پرانرژی اش بلند گفت:
روز خوبی داشته باشین آقای لی!
برای چند ثانیه، مینهو از رفتن منصرف شد. برگشت و پرسید:
میتونم اسمتو بدونم؟
البته، من جیسونگم، هان جیسونگ..
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
عالی بودددد
سلام عذر میخوام ولی میشه از داستان جدید منم حمایت بشه؟
منتشر شده اسمش عشق گرگی هست
کامنت موقته
دوم ؟
فرصت
و اینکه عالی 👏