
ناظر بخودا اسمش مشکلی نداره 😭

جونگین بازوی زخ.می اش را محکم گرفته بود و از دست آنها فرار میکرد. آنقدر سریع دویده بود که احساس میکرد الان پرواز میکند. در یک کوچه پیچید و یک خانه بزرگ دید که متروکه به نظر می رسید. در اش باز بود. جونگین با احتیاط به سمت در رفت و داخل خانه را دید. زمینش خاکی بود، وسایل خیلی خیلی فرسوده به نظر می رسیدند. قاب پنجره ها زنگ زده بود و رنگ دیوار ها رفته بود. بعضی جاها آثار سوختگی مشخص بود. ملودی غم انگیز و ترس.ناکی به گوش میرسید. او با وارد شدنش به آنها خانه ج.ن زده ریسک بزرگی کرد

به خانه وارد شد با همان کلت مشکی در دستش. آرام آرام راه میرفت تا منشا این ملودی را پیدا کند. از پنجره مهتاب می تابید و خانه را کمی روشن تر کرده بود. زمانی که چرخید و یک پیانو و نوازنده آن را دید، دستش را سریع جلوی دهانش گذاشت تا جیغ نکشد. به سرعت چرخید تا از آن خانه فرار کند. اما صدای گرفته آن مرد حدودا ۲۷ ساله به گوشش رسید: چی میخوای؟ جونگین میخکوب شد. مرد گفت: کلتت رو بنداز و بچرخ. جونگین کلتش را انداخت و به سمت او چرخید. زیبایی مرد وصف ناشدنی بود.

دو گوی قهوه ای جونگین موهای فر مشکی، شانه های پهن و چشمان قهوه ای روشن مرد را برانداز میکردند. مرد دست به سینه رو به روی او ایستاده بود:گفتم چی میخوای..؟ جونگین به تته پته افتاد: من.. من اصلا نمیخواستم.. نمیخواستم وارد این خونه.. بشم من فقط.. بازویش ناگهان تیر کشید و جونگین ناخواسته فریاد زد. مرد با ابرو های بالا رفته او را نگاه میکرد: بازیگر خوبی هم هستی.. اما وقتی جونگین روی زمین افتاد فهمید بازیگر نیست..

دم غروب بود. خورشید هر لحظه پایین تر میرفت و پرده نارنجی رنگش را روی تپه ها و برکه ها میکشید. منظره زیبایی بود اما چان نمیتوانست لذت ببرد چون باید از یک توله روباه نگه داری میکرد. جونگین از شب قبل که بیهوش شده بود فقط یک بار به هوش آمد، آن هم چان خوابیده بود. جونگین نمیدانست آن مرد کیست اما بشدت از او میترسید. ماه که در آسمان دلگیر نمایان شد، جونگین چشمانش را باز کرد. چان کنار شوفاژ درب و داغون خوابش برده بود. جونگین آرام بلند شد و به بازوی زخمی اش نگاه کرد

دستش باند پیچی شده بود و دردش کمتر. اما وقتی نگاهش به گلوله روی زمین افتاد، فهمید آن مرد گلوله را از دستش بیرون آورده، اما چگونه دردش را حس نکرده بود؟ به آن خانه درب و داغون نمیخورد که بی حس کننده داشته باشد. نگاهش دوباره به چان افتاد و دید چشمانش باز است. دلش هری ریخت. زمزمه کرد: خواهش میکنم.. بذار برم.. مرد بلند شد:به یه شرط.. باید پانسمان دستت دوباره عوض بشه..

از کنار جونگین رد شد و به سمت آشپزخانه سوخته رفت. کمد ها قیژ قیژ وحشتناکی میکردند و لولا هایشان در رفته بود. چان باند را بیرون آورد و تکه ای از آن را با دندانش کند. به سمت جونگین رفت تا پانسمانش را عوض کند اما جونگین خودش را کنار کشید: این پانسمان بهداشتیه؟ به اون کمد ها نمیخوره تمیز باشن.. چان همان طور که پانسمان قبلی جونگین را باز میکرد گفت: اونا تمیزن مطمئن باش.. فقط از بخیه که نمیترسی؟ جونگین لبش را گاز گرفت:چیی؟ بخیه؟ چان آرام سر تکان داد و پانسمان خونی را به گوشه ای پرت کرد. از جیبش یک پلاستیک کوچک حاوی نخ بخیه، بی حس کننده و سوزن بیرون آورد. جونگین ترسید. آن مرد واقعا که بود؟

چان گفت: اگه دردت گرفت استینت رو گاز بگیر... و سوزن بخیه را در بازویش فرو برد. جونگین جیغ زد و لباس چان را محکم گرفت. بخیه زدن چان تمام شد و جونگین کنار دیوار نشسته بود. چان وسایل را در آشپزخانه گذاشت و برگشت. به طور غیر منتظره ای جونگین پرسید:اسمت چیه؟ _چان.. جونگین سر تکان داد: منم.. منم جونگینم.. چان اورا در آغوش گرفت: درد میکنه؟ جونگین حیرت زده گفت: نه.. دردش کمتر شده.. ممنونم چان... چان به او نگاه کرد و جونگین هم خیره به او ماند. شاید اتصال چشمانشان هیچوقت قطع نمیشد..
کی گفته دستم خورده؟ من فقط شیرینی خامه ای خوردم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خوندمممم وای چه قشنگگ بووودددددد....قلمتتتت🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐
عرررررر مرسییییی
توووووو 🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐
سلام یاسی قانووومممم دلم بدجور برات تنگ شده بوددد...دوباره گوشیو گرفتن و با سیستم در خدمتیم😂🙄چنگده پست گزاشتی بزار برم بخونم باز چه گلی به سرمون زدی😂😂سد انده هپی انده...من برم بخونم
جر خوردممممم
خودا ایشالا بهت میدن
خخخخخخ
امیدوارممم😂👌
فاقد حرف...🥺
خودا 🥺
فقط یه چیزی کیا دنبال جونگین بودن و چرا؟
چان چرا تو اون خونه متروکه زندگی میکرد؟
افرادی که میخواستن اذیتش کنن و جز بان.د مافی.ا بودن
آهاااا ممنون
عوzیا چرا میخواستن روباه کوچولوی منو اذیت کنن
آره دیگه کر.مشون بوده
نیشت ببند دختر نیشتو ببند الان وقت خندیدن نیست
خداروصدهزار مرتبه شکر که ایندفعه پاینش غمگین نبود من اومدم کامنتارو بخونم ببینم ایندفع کی توهم زده داره معشو.قشو میبینه 😂😭
اینو من گفتم بازم میگم
خودت🛐🛐🛐🛐قلمت🛐🛐🛐🛐
وای جررررر
ممنونم عزیزم
🤍🫂
عه ملودی🤭💘
وای چه قشنگ
مرسی عزیزم
عرررر
خودااا
قشنگتر و عالی تر از همیشه:)))🤍☘️
ممنونمم نظر لطفته
🫂🙂
داستانات خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگههههههههه
زیباییشونو نمیتونم>>>>>
مثللل توووو
منم بی نقص بودن تورو نمیتونمم
گودی گودیییییییی>>