شروع زندگی جادویی منp4

الان چند ساعتی از جشن گذشته .سریوس و ریگولوس ، مالفوی ها و ویزلی ها رفتن مامان و بابا برای تولدم حیوان خانگی ام رو داخل هاگوارتس رو گرفت آن ی جغد برفی و دختره خیلی فکر کردم اسمشو گذاشتم هیگو جغد با نمکی ، شاید بتونم بهش یاد بدم حرف بزنه آریا هم ی کیف برام گرفته که خیلی جالبه . ی کوله اس که میتونی بری توش سایزش متوسط به سمت کوچیکه ی نردبونه که می تونی با اون بری پایی داخلش ی اتاقک برای آزمایشگاه ی تخت و خب به معنایی بهشهر داخلش (مثل کیف اسکمند) سریوس هم ی کمر بند مجهز بهم داد داخلش همه چی بود مثلاً طناب، کاتر ، خوراکی... ریگولوس هم برای تولدم کمک کرد داخل آزمایش گاهمو در کرد ویزلی ها هم کمک کردن یعنی اون آزمایشگاه کاملا مجهز بود مالفوی ها هم ی گربه برام خریده بودن اسمش رو گذاشتم ریگو گذاشتم تا شبیه هیگو بشه ی گربه ی کوچولو با چشما ی دو رنگ سبز و آبی راستی سریوس چیزی هم به من گفت

سریوس از من قول گرفت تا حواسم به پاتر ها باشه تا وقتی که خودش بر می گرده از من خواست که هیچکس نفهمه من خواهرزاده ی سریوسم و سریوس داییمه و گفت که می دونه همه می فهمم من ی رگ بلک دارم اما کسی نباید بدونه که مادرم سلینا خواهر سریوس و خب این سخته من به وجود ی همچین دایی ای افتخار می کنم اما چرا نباید این افتخار رو با کسی شریک بشم؟ این یکی از دلایل ناراحتی مه دومیش هم اینه که آرتین داره می‌ره خانواده ی دایی لریوس همشون دارن میرن خارج مهاجرتی همیشگی هیچ وقت بر نمی گردم و خب این ناراحت کننده

اما عجیب ترین چیز اینه سریوس گفت مامان قراره ی چیز عجیب بهم بگه گفت امشب که نامت میاد و فردا که میری دراگون فردا بهت میگن چون پس فردا تو به هاگوارتس میری

صبح روز بعد) +بیدار شو آندیا نامت آمده -باشه آریا با هیجان بیدار شدم نامه کنار تختم بود با هیجان بازش کردم داخلش بیلطم بود و نامه نامه را که خواندم با هیجان به آریا نگاه کردم و گفتم ما به دراگون می رویم حاضر شدیم از دریچه ی داخل خانه که با آن جا به جا می شدیم به دراگون رفتیم کتاب ها رو گرفتیم یک پاتیل مشکی با شکل های جادویی زرد رو آن هفت ظرف برای معجون ها یک جارو با اینکه برای دانش آموزان سال اول ممنوع بود خریدم چون می گن خطر نامه جوب جادوییم هم گرفتیم که از موی تک شاخ و درخت بلوط بود که به نشانه ی قدرت زیاد و آرامش است (برگشتن به خانه) خب الان خونه این مامان و بابا صدام کردن تا چیز مهمی که سریوس گفته بود رو بهم بگن خیلی استرس دارم...