به مناسبت روز بزرگداشت حضرت حافظ🌹
چرا فال حافظ میگیریم؟ (به بهونهی روز بزرگداشت حافظ) تا حالا به این فکر کردی که چرا ما فارسیزبونها توی یلداها و سال تحویل فال حافظ میگیریم 📘🪻✨🍉🌱 اصلاً به نظرت فال گرفتن فقط یه خرافاته یا یه رسمِ قدیمی؟ مثلاً از خودت پرسیدی ما چرا برای فالهامون سراغ دیوان شاعرای دیگه نمیریم؟ مثلاً شاهنامهی فردوسی یا غزلیات سعدی؟ 📚❓💬 خیلیها اعتقاد دارن حافظ شعرهاش رو طوری سروده که هر آدمی، از کودک و نوجوون تا پیر و جوون میتونه پاسخ خودش رو در اون پیدا کنه. برای همینه که به حافظ میگن لِسانُالغِیب. لِسان در عربی یعنی زبان و غیب درواقع رازهاییه که واسه بیشتر آدمها پنهونه. منظور اینه که حافظ یکجورهایی زبون غیب بلده یا از اسرار پوشیده خبر داره. 👀📜🪶 یک علت مهمش انس زیاد حافظ با دانش خدایی و قرآن کریمه؛ اصلاً برای همین بهش میگن حافظ. چون کتاب خدا رو از حفظ بوده و معنای عمیق اون رو درک میکرده. اصلاً فال گرفتن یه جورایی شبیه استخاره گرفتنه، مگه نه؟ کسانی که با قرآن کریم استخاره میگیرن، میخوان مصلحت و خیر کارشون رو بدونن. حالا توی فال گرفتنم ما یه جورایی میخوایم خیالمون راحت بشه که عاقبت کارمون خیره. 📖🪔 اولین فال حافظ رو کی گرفت؟ اِدوارد براون یه ایرانشناس انگلیسیه که توی کتابش داستانی در اینباره نوشته. اون گفته بعد از مرگ حافظ بعضیها که شعر حافظ رو درک نمیکردن و باهاش دشمنی داشتن، میخواستن نذارن در مصلای شیراز دفن بشه. قبلش از کودکی میخوان که با کتاب حافظ فالی بگیره و این بیتها میاد: قدم دریغ مدار از جنازهی حافظ که گرچه غرق گناه است، میرود به بهشت 🏞 آدابِ فالِ حافظ گرفتن چیه؟ معمولا قبل از تفأُل زدن به دیوان حافظ رسمه که حمد و سورهای میخونن. بعد با حضور قلب دیوان حافظ رو در دست چپ میگیرن و با دست راست صفحهای رو باز میکنن و غزل سمتِ راست رو فال خودشون میدونن. بیت اول غزل بعدی هم شاهدِ فاله. یعنی یه جورایی معنی اون فال رو کامل میکنه. ✨🌸📖🦋✨ خلاصه که به قول حضرتِ حافظ: به ناامیدی از این در مرو، بزن فالی... 📖🕯
چطور شاعری شوریدهحال باشیم؟!🥴 بچهها از قدیم و نَدیم، شاعر جماعت، یه شکل و شمایلی داشتن که از دور داد میزده سر و کارشون با کاغذ و قلمه. اونموقعها که گوشی و تبلت نبود، به قول مادربزرگم همیشه قلم و کاغذی میذاشتن توی قباشون (لباسهای بلند قدیمی) و توی کوچه و خیابون راه میافتادن. 👳🏻♂️📜🪶 حالا مشکل از جایی شروع شد که زمونه عوض شد، اما همچنان بعضیها سعی کردن با تقلید رفتارهای شاعرهای گذشته، نشون بدن که اونام خیلی شاعرن! آخه شاعر بودن یه نقشیه که خیلیها دلشون میخواد توش فرو برن و به قول قدیمیها سری توی سرها در بیارن. حالا بیا تصور کنیم اینجا صحنهی نمایشه و تو قراره نقش یه شاعر قرن هفتم هجری رو بازی کنی. البته قبلش لازمه چند تا ترفند یادت بدم که حسابی بری توی نقشت🤓
اول از همه ظاهرت رو حفظ کن! سعی کن همیشه موهات آشفته و ترجیحاً بلند باشه. یه لباس گشاد و رنگ و رو رفته هم بپوش و یه کمی قوز کن. بعد با نگاهی خسته و رنجور به افقهای دور خیره شو و زیر لب یه جملهی عجیب و غریب بگو. مثلاً بگو: من پرندهام با بالهای سرخی از جنسِ غروب! 🥸🪽🌅 حواست رو پرت کن! از قدیمُ الایام حواسجمع بودن و شاعری مثل خربزه و عسل میمونه؛ با همدیگه جور در نمیاد. پس اگه میخوای خودت و بقیه باورتون بشه شاعر شدی، سعی کن همهچی یادت بره. 🧐 شاید باورت نشه، ولی میگن یه روز یه نفر یه شعری رو برای شاعرش میفرسته و از اون شعر کلی تعریف و تمجید میکنه، بعد شاعره میگه بله واقعاً شعر خوبیه؛ آفرین به کسی که این اثر رو سروده. اون مخاطب شعر هم با تعجب میگه استاد این شعر خودتونه دیگه! 🤯 زبان بدن فراموشت نشه! سعی کن وقتی راه میری سرت به سمت آسمون باشه؛ انگار که اصلاً توی این عالم نیستی. توی کوچه و خیابونم با گربهها و پرندهها و مارمولکها حرف بزن. از مگس و پشه هم نگذر و حواست به همهشون باشه. خدا رو چه دیدی شاید مثل این بیت سعدی به کارت اومدن: من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس زحمتم میدهد از بس که سخن شیرین است 😋 گهگاهی هم دستت رو به نشونهی افسوس روی پیشونیت بزن، آهی بکش و از روزگار و گذرِ عمر گلایه کن. 🤕 واسه خودت یه نامِ شعری انتخاب کن از قدیم هر شاعری برای خودش یه نام ادبی داشته که بهش میگفتن تَخَلُّص. مثلاً «حسرت»، «امید»، «سایه» و... بهتره تخلصت یک کلمهای باشه و ترجیحاً قبلاً شاعری ازش استفاده نکرده باشه. شعرِ تکراری بخون! هروقت توی انجمنهای ادبی دعوتت کردن شعر بخونی، بهونه بیار و ناز کن. مثلاً بگو شعرم همراهم نیست و حافظهم یاری نمیکنه. بذار هی اصرار کنن، آخر سر همون شعر تکراریت رو که صد بار خوندی و همه دیگه حفظ شدن، برای بار صد و یکم بخون! 🙄😳 همهی اینها رو گفتم که آخرش رو با حرف استادم تموم کنم که میگفت: دورهی شاعرای شوریدهحال گذشته! 😎 حالا به نظرِ تو شاعرِ امروز باید چه شکلی باشه؟ حتماً برامون بنویس:
«شهریار و داستان عجیب شعر علی ای همای رحمت» علی ای همایِ رحمت، تو چه آیتی خدا را که به ماسَوا فکندی، همه سایهی هما را دل اگر خداشناسی، همه در رخِ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را شهریار شاعریه که بین مردم ایران محبوبیت زیادی داره. اینم بدونین که روز درگذشتش در تقویم ملی بهعنوان روز شعر و ادب پارسی نامگذاری شده. خیلی از شما اون رو به شعرِ «علی ای همای رحمت»ش که توی کتاب درسیتون خوندین، میشناسین. 📜🦋📖🎶 شهریار به حضرت علی (ع) ارادت خاصی داشته، برای همین وقتی شعر «علی ای همای رحمت» روو مینویسه، اتفاق جالبی براش میافته. بریم با هم ماجرای نوشتن این شعرو بخونیم: شبی حسوحال خاصی به شاعر دست میده و شعری رو با وزن و قافیهی غزلی از حافظ در مدح حضرت علی (ع) مینویسه. شهریار هنوز برای کسی این شعرو نخونده بوده و کسی ازش خبر نداشته. تا اینکه چندوقت بعد آیتالله مرعشی نجفی شهریارو به قم دعوتش میکنه و بهش میگه: «شعر علی ای همای رحمت رو کِی ساختی؟» شهریار با تعجب میپرسه: «شما از کجا خبر دارین؟! من هنوز این شعرو به کسی نشون ندادم و دربارهش هم با کسی صحبت نکردم!» 👳🏼♂📜🧔🏻♂ آیتالله مرعشی به شهریار میگه: «یک روز در خواب شاعری رو دیدم به نام شهریار که نزد امیرالمومنین (ع) شعری در مدح او میسرود. بعد از این خواب به دنبال شما گشتم و به قم دعوتتون کردم تا خوابم رو باهاتون در میون بذارم.» وقتی شهریار تاریخ سرودن شعر رو میگه، معلوم میشه دقیقاً همزمان با ساعتی بوده که آیتالله مرعشی اون خواب رو دیده بوده. 📝💚
نیما یوشیج و ماجرای عجیب هدیه دادن به همسرش عالیه! عزیز من! برایِ فهمیدنِ شعرِ یک شاعر باید چه کرد؟ باید آن را خواند. باید با آن شعر شریک شد. از کتابِ "نامههای همسایه"ی نیما یوشیج دربارهی نیما یوشیج حرفهای گفتنی زیاده. همونطور که شاید شنیده باشین، نیما پدر شعر نوی فارسیه و در این راه کلی شاعرو راهنمایی کرده. اصلاً همین کتاب حرفهای همسایه، که پر از نامههای نیما به شاعران جوانه، روحیهی معلمی اونو نشون میده. 👨🏻🏫📚📏 خودمونیم، نیما خیلی در راه شاعریش بااراده بوده. اما ما آدما وقتی مشغولِ یه هدف خیلی بزرگ میشیم، ممکنه دیگه خیلی حواسمون به موضوعاتِ ریز و درشتِ اطرافمون نباشه. از قضا توجهِ زیادِ نیما به شعر باعث شده بود گاهی صدای عالیه خانوم، همسرش دربیاد. و اما بشنوین از همسایگی نیما یوشیج و همسرش عالیه خانوم با زوج نویسنده، جلال آل احمد و سیمین دانشور و ماجرای شیرینی که سیمین دانشور، بعدها دربارهی رفتارهای نیما تعریف میکنه. 🏘🗣 این خاطره سال ۱۳۸۵، در یکی از شمارههای «مجلهی گوهران» منتشر شده که در ادامه خلاصهاشو براتون میگم: یه روز نیما یوشیج از سیمین دانشور میپرسه: خانمِ آل احمد! جلال چی کار میکنه که شما انقدر باهاش خوب هستی؟ به من هم یاد بده که من هم با عالیه همون رفتارو کنم.👴🏻 سیمین دانشور میگه: آقای نیما کاری که نداره، بهش مهربونی کنید، میبینید این همه زحمت میکشه، بهش بگید دستت درد نکنه. جوری باهلش رفتار کنید که بدونه قدرِ زحماتش رو میدونید. گاهی هم هدیههایی براش بخرید. ما زنها، دلمون به همین چیزها خوشه. 🫶🎁 نیما میپرسه: مثلاً چی بخرم؟ سیمین دانشور هم میگه: مثلاً یک شیشه عطرِ خوشبو یا یه روسری قشنگ و... نیما بهونه میاره که "آخه من خرید بلد نیستم و حتی لباس و کفشِ منو عالیه میخره!" 👕👞🧦 خلاصه که آخر سر سیمین دانشور به آقا نیما توصیه میکنه که اگه میوهٔ خوبی دید، مثلاً نارنگی شیرازی درشت یا لیموی ترشِ شیرازی خوشبو و یا سیبِ سرخِ درشت، یکی دو کیلو بخره و با محبت و خوشرویی به عالیه خانم تقدیم کنه. 🍊🍋🍎 نیما عجبعجبی میگه و میره. حالا نگو که پدر شعر نوی فارسی به جای میوه، سه کیلو پیاز سفید مازندرانی میخره و اونا رو به عنوان هدیه به خونه میبره. 🧅🧅🧅 👇 عالیه خانم هم شاکی میشه که: آخه مردِ حسابی! من که بیست و هشت مَن پیاز خریدم، توی ایوان ریختم. تو دیگه چرا پیاز خریدی؟ نیما هم میگه خانمِ آلِ احمد گفته! 😶 (یعنی سیمین دانشور) بالاخره عالیه میره خونهی سیمین خانم و ازش میپرسه که چرا به نیما گفته واسه خونه پیاز بخره. سیمین خانم هم ماجرا رو براش تعریف میکنه. عالیه خانوم شاخ درمیاره و میگه: ای بابا، خوب پس چرا این کارو کرد؟ 🙄 سیمین میگه: فکر کنم جناب نیما بنده و شما رو دست انداخته! 🤭
سهراب سپهری و کمی صدای پای آب! 🌊👣🌊 کودکان احساس! جای بازی اینجاست زندگی خالی نیست: مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست آری تا شقایق هست، زندگی باید کرد امروز میخوام از شاعری برات بگم که نبض گلها رو میگیره، صدای پای آبو میشنوه. علاوهبر اینا معترضه که چرا هیچکی به جای قناری توی قفسش کرکس نگه نمیداره؟! 🦅 اما جدی جدی، این روحیهی لطیف سهراب از کجا به وجود اومده؟ به نظرت از اول اینجوری بوده یا بعدا عاشق طبیعت میشه؟ خب در این که سهراب از اول روحیهی شاعرانه داشته شکی نیست، اما توی یادداشتها و نامههاش از روزهایی حرف میزنه که پرندهها رو شکار میکرده و این کار براش جالب بوده. اما بعدها انقدر پشیمون میشه که حتی در برنامهی دفع آفات، دلش نمیاد ملخها رو از بین ببره! 👀🦗 سهراب برای اینکه بتونه با خودش خلوت کنه، خیلی از روزهای زندگیشو در کویرهای کاشان و روستای چنار گذرونده و خیلی از کتابهای شعرشو همونجا نوشته. 🎑🌅📚 مثلاً شعر در گلستانه یکی از معروفترین شعرای سهرابه که در روزهای گشتوگذار اون در روستای گلستانهی کاشان نوشته شده. این منطقه که جزو دهستان قهروده پر از گل و گیاهه. توی همین روستاست که آقای شاعر این سطرها رو نوشته: دشتهایی چه فراخ! کوههایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فرصت؟
آیا شما هم حافظ دوستی؟!
بلی
هورااا🤡✋🏻✨