گمشده در هاگوارتز p4

اما گفت: یعنی نمیدونی؟ مگه تو اصیل زاده نیستی؟ نه اینکه بخوام به ماگل زاده ها توهین کنم نه، منظورم اینه که وقتی توی یه خانواده جادوگر بزرگ شده باشی، باید از اخبار جادوگرا خبر داشته باشی. صبر کن ببینم.....مگه تو... مگه تو ویزلی نیستی؟

لونا با تردید گفت: البته...یعنی به گمونم هستم. من لونا ویزلیم. بعد رز ادامه داد: توی اون شبی که، اون شبی که... و بعد انگار بغضش گرفت و دیگر ادامه نداد. لونا گفت:شبی که چی؟ لیا لونا را به گوشه ی خوابگاه کشید و

گفت: ببین لونا، رز نمیتونه در این مورد حرف بزنه. یعنی بعضی وقتا اینجوری میشه. دلیلش هم اینه که... اون شبی که ولدمورت میخواست هری پاتر رو بک.شه، به خونه پاتر ها حمله کرد. اما اتفاق عجیبی افتاد،وقتی ولدمورت جیمز پاتر رو ک.شت رفت سمت لیلی و پسرش هری پاتر. اما وقتی که رسید به اتاق هری،

دید اونا نیستن و عصبانی شد و فریاد زد. و به خاطر اون فریاد هری نوزاد شروع کرد به گریه کردن. و خب مثل اینکه صدای هری از جلوی در خونه شون میومده. ولدمورت سریع میره به سمت در خونه. اما تا توجهش به سمت منبع صدا جلب میشه از بغل در طلسمی به سمتش شلیک میشه و می.میره. اما این تمام ماجرا نیست بعدش...