یادمه اولین باری که بهش نزدیک شدم و گفتم ازش حس خوبی میگیرم واکنشش خیلی جالب بود
فقط یه کلمه پرسید:چرا؟
منم در جواب بهش گفتم شاید چون چشماش زیباترین تصویریه که در طول این بیست و چندسال دیدم
اونم لبخند زد و با همون لحن نوک زبونی و جذابش گفت:شروع خوبی بود
و این شروع دوستی من و سوزان بود. دوستیای که هردومون خوب میدونستیم قرار نیست به باهم بودنمون ختم بشه
سوزان ارمنی بود و پدرمادری مسیحی و به شدت مذهبی داشت
من هم مسلمون بودم و توی خانوادهای با اعتقادات سفت و سخت بزرگ شده بودم
ما سال ۷۰ توی دانشگاه اصفهان همدانشگاهی بودیم. اون ساکن اصفهان بود و ادبیات میخوند و من هم اصالتا رشتی بودم و دانشجوی حسابداری
اون روز هم مثل همه دوشنبهها هیچی از کلاس مالیعمومی نفهمیدم
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
32 لایک
من از این داستان ها خیلی دوس دارم
خودم حمایت میکنم
خیلی پست خوبی بود میشه بیشتر از این پست ها بزاری
حوصله نداشتم تا اخر بخونم ولی افرین
مرسی واقعا
🌹
واسه همون دخترا گل بفرست🧔
خو توعم یکی از اونایی
الان تایید کردی سی تا ان
تکذیب میکنم
نخیر ریذی
اینم تکذیب میکنم
چشم بابات
وایب اکانت و پستات تا ابد♾️🛐
ممنونمم
داستانهایی که مینویسی خیلی عالیه واقعا نمیدونم در وصفش چی بگم
ممنونمم نظر لطفتهه
لطفا همینجوری ادامه بده
میمخییخ سعی میکنمم
پست های رونیا >>> هر پست دیگه ای
وای پستای خودت چی بگنن پسس
در مقابل پستای تو پوچنن
بروباباا
ارزش این پستا باید بیشتر ازین باشه
مرستستیهسهص
مرسی که تو این دسته پست مبساری
نطهسهیه😭
قشنگ
مثل توو