شروع دوباره پارت ۱۶

(لوکا)P16 آخه چطور میتونستم برم وقتی از زنده موندن مرینت مطمئن نبودم واقعا تصمیم گیری سخت بود! نمی دونستم باید چه کار کنم. (آدرین) وقتی دیدم لوکا رفت دنبال مرینت خواستم باهاش برم ولی دیر وقت بود و باید میرفتم خونه تو راه بودم که  یه پیام از طرف لایلا داشتم! نمیدونم چطور روش میشه که دوباره بهم پیام بده واقعا آدم خود خواهیِ. نوشته بود که:

پیام لایلا:آدرین من پشیمونم خواهش میکنم منو ببخش نمیدونم چه جوری ازت عذر خواهی کنم ولی تو هنوز برام عزیزی و درمورد اون اتفاق باید بگم تقصیر من نبود من اجبار رو سرم بود که اون کارو کردم منو ببخش💔

(آدرین) خیلی ازش عصبانی بودم بی توجه گوشیمو قفل کردم ولی دوباره پیام داشتم باز توجهی نکردم و از ماشین پیاده شدم. وقتی وارد خونه شدم وسایلم و به ناتالی دادم و داشتم میرفتم تو اتاقم که ناتالی بهم گفت: ناتالی:قربان پدرتون باهاتون کار دارن آدرین:بزار واسه یه وقت دیگه ناتالی ناتالی:باهاتون کار مهمی دارن قربان برای مسافرت فرداست آدرین:مسافرت؟

(آدرین) کی برنامه مسافرت ریخته اونم بدون هماهنگی بامن؟ البته تعجبی نداره اون هیچ وقت باهام هماهنگ نیست رفتم تو اتاقش و دیدم رو به عکس ماردم وایساده: آدرین:سلام پدر! گابریل:سلام آدرین تا این موقع کجا بودی؟ آدرین:پدر میدونی چند سالمه؟هنوز ازم میپرسی تا دیر وقت کجا بودم؟ گابریل:تو میتونی بری ناتالی! ناتالی:چشم قربان، گابریل:تا وقتی که تو خونه من زندگی میکنی باید بهم جواب پس بدی

پرسیدم کجا بودی؟ آدرین:تولد یکی از دوستام بود سورپرایزش کردیم. گابریل:کدوم دوستت؟ آدرین:چه فرقی میکنه؟مرینت، گابریل:مرینت؟،همون دختری که توی شیرینی فروشی کار میکرد؟ آدرین:پدر خسته نشدی از تحقیر کردن بقیه؟خودتم میدونی اونی شیرینی فروشی متلق به خود مرینته ولی اون خودش شغل جدا داره و ربطی به اون مغازه نداره گابریل:حالا هرچی گفته بودم که اون در شان خانواده ما نیست آدرین:چی؟.....