

دومین پسری که عاشقش شدم چشمهای ترسیده درشتی داشت. وسطهای کوچه بود که خودم را رساندم کنارش و زیر لب گفتم:دوستت دارم دومان سرش را چرخاند و نگاهم کرد. نه فقط او بلکه همهی کوچه. حتی باجه زرد تلفن و مشتری های سلمانی که با ریشهای کفی و نیمه تراشیده و زنهای روبندهدار و زنبیل قرمز در صف نانمشهدی انگار یکی دکمه توقف دنیا را زده بود. صدای خودم در سرم میچرخید که دوستت دارم دومان. یک آن،کلاه ژاکتش سُر خورد روی شانههایش و چشمم افتاد به موهای خرماییش و به خال قهوهای زیر لاله گوشش

نگاهم چرخید در چشمهاش سیاهش که سیاه سیاه هم نبود انگار. قهوهای بود؛قهوهای سوخته کلاهش را کشید و رفت توی باجه؛گوشی را برداشت سکه انداخت و شماره گرفت چه باید میکردم؟میرفتم؟میماندم؟ نگاهها داشت بیچارهام میکرد رفتم تا ته کوچه،رسیدم به خیابان،بعد به چهارراه ،اما آن چشمهای درشت ترسیده و قهوهای و خال کوچک زیر گوشش از جلو چشمم کنار نمیرفت هرچه رفته بودم را برگشتم. دعا میکردم هنوز توی باجه باشد. که بود. داشت با کسی حرف میزد ایستادم جلوی در و نگاهش به من افتاد به آدم پشت خط گفت:باشه میبینمت تلفن را قطع کرد. دوباره سکه انداخت و و الکی انگشتش را روی شمارهها سُراند. گفت:کجا رفتی پس؟ گفتم:با منی؟ سر تکان داد. پرسید:خونتون تلفن دارید؟ گفتم:نه گفت:پس چیکار کنیم؟ چه کار باید میکردیم؟دلم ریخت

گفت:فردا ساعت ۳ بیا همینجا گوشی را گذاشت و دوید بیرون فردا و همه فرداها هم به آنجا رفتم. دومان گوشی را برمیداشت و با من حرف میزد منی که ایستاده بودم پشت قابهای مربعی باجه که شیشه نداشت.دیروز که برگشته بودم محله قدیمی،دیدم باجه هنوز همانجاست زنگ زده،رنگپریده و قراضه تلفن هم نداشت. رفتم تو لای فح شها و یادگاریها و شمارهها دنبال دستخطش گشتم

هنوز همانجا بود با نوک کلیدش نوشته بود:هیچوقت تنهات نمیزارم خوب یادم است که بعدش چندباری دهنی گوشی را بوسید و گونه من خیس شد آخرهای آذر بود و باد پورههای برف را میریخت توی یقهام
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میام جزو اولین نفر ها حمایت میکنم
وایییی خیلی پست هات خوبین ممنون میشم بازم پست درست کنی
عالیییی
ممنونمم
قشنگ بود😢
ممنونم
حترخازکهخلزخغزحعزفع✨✨✨✨✨
میمثخیخبمب
من که نفهمیدم چیکار کنم ؟
خیلیقشنگبودنگاحهبخغزجهزهازبعجزبکت
چیشدشدشد
آخرش رفت؟
ارهه
هب
چه قشنگه۸هبرخجراجزجزج😭
دژنژهسهیب
خیلی زیبا مینویسی
عالی بود
ممنونمم