داستان زندگی یک ماهی گلی پارت دوم با تشکر از ناظر لطفا منتشر بشه ^-^
صدای زنگ در آمد.
سبزه:《 بدبخت شدیم.》
ماهی گلی:《 مگر چه شده است؟ فقط قرار است مهمان بیاید.》
سمنو:《 انگار که خبر نداری، همیشه تنها یک خانواده به اینجا می آید که یک پسر کوچک دارند. آنقدر شر است که نگو. ماهی کوچولو، تو در خطری!》
ماهی گلی:《 ای وای!》
آنها فقط به مهمان ها نگاه می کردند. ماهی گلی در انتهای تنگ پناه گرفته بود.
پسرک به سمت سفره ی هفت سین رفت. ماهی گلی بسیار ترسید و خودش را به موش مردگی زد.
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
28 لایک
قشنگ بود
مثل خودت^-^
معلممون دم عید بهمون انشا در مورد ماهی قرمز داده بود.
عجب
زیبا بود😭😭😭
مثل خودت 😔🤧
عالییییی
مثل خودت^-^
عالیی😭🛐
مرسییی^-^
وایوای😭🛐