معرفی داستانم

داستان درباره دختری ۲۵ ساله به نام اسکارلته که نامه ای از طرف دوستش دریافت میکنه، توی این نامه گفته میشه که دوتا س.لاح گم شده و اسکارلت باید پسشون بگیره.

در ادامه داستان طوری پیش میره که اسکارلت باید با کمک اونجرز پیداشون کنه و در این راه اتفاقات دیگه ای هم رخ میده که خودتون باید بخونید.

توی خیابان های نیویورک قدم میزد، شب شلوغ و روشنی بود، آسمان مثل همیشه سیاه و بدون ستاره بود و ماه نیز قرص کوچکی در آسمان بود، فکر هایش امان نمیدادند، همه چیز سریع اتفاق افتاد، درست بعد از اینکه فکر میکرد به چیزی که خواسته بود رسید، ناخودآگاه به سمت برج اونجرز حرکت میکرد، وسط راه بود که متوجه شد مقصدش آنجا نیست، به طرفی دیگر پیچید و به سمت اپارتمانش رفت، درست است، همه چیز سریع اتفاق افتاد....

اسلاید قبل تیکه ای از داستان بود برای خوندن این داستان به نظرسنجی Redblade برید، نوشتنش تکمیل شده، برای نظر دادن هم به بخش "نظرات جاش اینجاعه" برید، خلاصه همین دیگه.