شروع زندگی جادویی ی منP3

شخصی که در را زده بود بعد سال ها پیدایش شده... خیلی عجیب بود، خشم در چشمانش موج میزد، مردی عجیب با موهای فر و کوتاه. همینجوری دم در وایساده بودم. پدرم رو صدا زدم:«پدر» اما جواب نداد با ترس و بلند داد زدم:« پـــدر» پدرم امد دم در+چی شده چرا داد... ها چشمانش گرد شده بود، دهنش وا بود. یک خورده کنار رفتم. مادرم در آشپز خانه بود و آشپز خانه روبه روی در ورودی. مادرم صورت را چرخاند به سمت در، و سینی ی نوشیدنی به زمین افتاد. سریوس با تعجب جلو امد و کنار من ایستاد.+ کی امده؟ نتوانستم حرف بزنم، سریوس به سمت در رفت. ( از زبان سریوس) آندیا دوید پیش سریسا مادرش، رفتم کنار آندیا: کی امده؟ اما هیچ جوابی نداد رفتم کنار تام ( تام پدر بنده😂) ناگهان کسی رو دیدم که اصلا توقعش را نداشتم....

شاید فکر کنید که آن بلاتریکس، یک نگاهبان آزکابان، یک مرگخوار ولدرمورت، یک ماگل یا حتی ولدرمورت بوده باشه اما هیچکدوم از اینها نبود شخص پشت در چشمان سیاهی داشت که معلوم بود از عصبانیت زیادش آتشی در چشمان سیاهش شعله ور شده بود موهای فر و سیاه اش در هم رفته بود درست مثل ی سیم تلفن با عصبانیت همیشه گی اش به من نگاه میکرد. اما می دانم که همیشه من را دوست داشته درست این را از همون زمانی که بخاطر من از مادرم کتک.... آه چرا دوباره اسم اون زن رو آوردم. بخاطر من از ان زن کتک خورد بهم ثابت کرد که دوستم داره سریوس: سلام مدت هاست هم رو ندیدیم + تو اینجا چه غلطی می کنی _ بتوچه اصلا تو اینجا چه غلطی میکنی سپس هم زمان گفتیم: بخاطر خواهر زادم اینجام

(از زبان آندیا) سپس هم زمان گفتن:« بخاطر خواهر زادم اینجام» سپس دایی لریوس و خاله سلین از روی مبل بلند شدن و امدن وسط آن دو. آرتین گفت: آندیا کی امده؟ + گفتم نپرس _ بگو ببینم بابام و عمه ها نمی زارن برم + نمی دونم (لبخندی زدم) - آندیا تو داری گریه می کنی یا می خندی؟ + اینا اشک خوش حالیه عقل کل _ آهان، حالا نمی خوای بگی کیه؟ + باشه الان میگم ی لحظه صبر کن اون.... اون... _ آندیا اذیتم نکن + باشه اون ریگولوس _ یعنی اونی که در زد ریگولوس بود؟ اونی که عمه بخاطرش غش کرد، اونی که داره با سریوس عوا میکنه اونی باعث تعجب عمو تام شده و تو رو به گریه انداخته ریگولوس؟ + آره

بعد رفتم دم در: دعوا بسه ، شما برادر همید بعد مدت ها هم همرو دیدید لطفا دعوا نکنید. بعد حرف من دعوا تموم شد آرتین امد در گوشم گفت:« ی سوال تو امروز حرفات رو از قبل چیدی؟ شبیه پرفسور ها حرف میزنی.» خندیدم اما یدونه زدم رو سرش آرتین نه تنها پسر داییم بود بلکه برادر شیریم هم بود، به قول بچه های خالم و بچه های دوتا از دایم ها ما دقلو های خرابکاریم اما اشتباهه بنظرم ما بعضی اوقات خیلی باهوش میشیم و بعضی اوقات مثل انیمیشن پت و مت