‌آخرین بار .

ممنونم .. ممنونم بیدار کردی آن حس سرد بودن را در من . ‌ ممنونم که یادم دادی که می‌شود عاشق نماند و نبود در بند

آخرین بار دیدمت ؛ واسه آخرین بار دستاتو گرفتم ؛ واسه آخرین بار واست شعر خوندم ؛ واسه آخرین بار بی هوا ازت عکس گرفتم یه روزی واسه آخرین بار نفس کشیدمت ؛ یه روزی واسه آخرین بار بهت زنگ زدم که فقط صداتو گوش کنم ؛ یه روزی واسه آخرین بار بهت گفتم که از نظر من قشنگترینی تو دنیا ؛ یه روزی واسه آخرین بار دلبر صدات کردم ، چشم آهویی من صدات کردم ؛ یروزی واسه آخرین بار صدات کردم

یه روزی ، یه ساعتی ، یه جایی ، واسه آخرین بار تو چشمات زل زدم و بهت گفتم : 《 دوستت دارم . 》 ولی نمیدونستم آخرین باره .. نمیدونستم نمیدونستم قراره زورم به دنیا نرسه ؛ نمیدونستم بس نیست برات دوست داشتنم ؛ نمیدونستم . .

آخ اگه میدونستم دوستم نداری ؛ آخ اگه میدونستم قراره عوض شی ؛ آخ اگه میدونستم خندهات فقط واسه من نیست ؛ آخ اگه میدونستم واسه موندن نیومدی .. آخ اگه میدونستم ، اونموقع همه چیز فرق میکرد دیگه واست به هردری نمیزدم ؛ دیگه واست از خودم نمیزدم ؛ دیگه نمیذاشتم بهم دروغ بگی ! نمیذاشتم .

این دنیا خیلی چیزا هست که من نمیدونستم ، نمیدونستم دیوونگی بس نیست واسه نگه داشتنت ؛ نمیدونستم اگه دوستم داشتی چشمات فقط منو میدید ؛ نمیدونستم دیدنت با کس دیگه چقدر دردناکه ؛ نمیدونستم اندازه قشنگی چشمات بیمعرفتی ) )