
زندگی آب روانیست روان میگذرد هرچه تقدیر من و توست همان میگذرد

افلاطون؟افلاطون که در حدود سال ۴۲۸ ق.م. در آتن زاده شد همچنان یکی از مهمترین فیلسوفان در تاریخ فلسفه غرب است. فیلسوف دیگری به نام سقراط الهام بخش افلاطون بود. سقراط شخصیت اصلی بسیاری از کتابهای افلاطون است که به مکالمات افلاطون معروف اند. آنها را مکالمات نامیده اند چون افلاطون در آنها انسانهایی مانند سقراط را در حال بحث و مکالمه درباره فلسفه نشان میدهد. به نظر افلاطون سقراط فيلسوف نمونه است. سقراط در یکی از مکالمه های افلاطون میگوید که شگفتی یا حیرت (thauma) یگانه سرآغاز فلسفه است. او میگوید شگفتی شبیه یک رنگین کمان است که ما را بالا میبرد و به ذات الهی نزدیک میکند به عقیده افلاطون شگفتی با احساس گم گشتگی کنجکاوی و ترسی آمیخته به احترام در برابر برخی چیزها همراه است؛ چیزهایی مثل دینداری انجام تکالیف در برابر خدایان و همنوعان عدالت معرفت حقیقت، سیاست و مرگ مهم نیست در سفر فلسفیتان در کدام نقطه باشید، حس شگفتی همیشه ادامه دارد.

افلاطون شجاعت را فضیلتی بسیار مهم میدانست. در کتاب جمهوری افلاطون شجاعت است که نمی گذارد امیالتان شما را از راه به در ببرند و همین شجاعت بیش از هرچیز برای حفظ عقل و منطق و متمرکز ماندن بر خوبی ها لازم است. مثلاً ممکن است پیش خودتان استدلال کنید که شیرینی شکر خیلی زیادی دارد و بنابراین برایتان بد است. حالا اگر بگذارید که امیالتان بر عقل شما غلبه کند به خودتان اجازه میدهید که زیاد شیرینی بخورید.

افلاطون مثل هندوها معتقد بود که انسان ها در عالمی پنداری یا غیر واقعی زندگی میکنند. به نظر او دو جهان وجود دارد؛ یکی جهان ظاهر که در آن زندگی میکنیم و دیگری جهان واقعی و ابدی که فراسوی عالم جسمانی ماست هر چیزی در زمین نظیر اشیائی مانند صندلی یا مفاهیمی مانند حقیقت در واقع نسخه های ناکاملی از «صور» آرمانی هستند که در عالم ازلی و ابدی قرار دارند. صور افلاطون مادی نیستند. آنها ابدی و الهی اند. این صور عینی هم هستند به این معنی که وابسته به آراء و عقاید یا داوری های ما نیستند. مثلاً صورت زیبایی زیبایی کامل است صورت عدالت، عدالت کامل است و زیاده از حد روشن می یابند. به همین ترتیب چیزهای دیگر نفس ازلی و ابدی انسان هم زمانی در عالم حقیقی مثل زندگی میکرده است. اما وقتی نفس در بدن انسان زاده میشود فقط خاطره دوری از این مُثُل دارد.

در نظر افلاطون جهانی که تجربه میکنیم شبیه غار است. انسانها در این غار فقط میتوانند سایه هایی را که روی دیوار می افتد ببینند مثل اینکه در نمایش خیمه شب بازی باشند. آنها نمیتوانند های خیمه شب بازی واقعی را ببینند. این سایه ها از صورت انتزاعی خوبی تا صورت محسوس اسب، نسخه های ناقصی از صور آرمانی شان در عالم حقیقی صور هستند. فلسفه میتواند به آزاد کردن زندانیان غار دنیا کمک کند. اگرچه آزاد شدن از غار دنیا کار سختی است. زندانیان آنقدر به تاریکی عالم غارشان عادت کرده اند که به احتمال زیاد عالم حقیقی صور را توضیح بدهد در این خطابه بودا فقط گل سفیدی را در دستش بالا گرفت بی آنکه یک کلمه حرف بزند این موضوع نشان میدهد که زبان فقط تا حدی میتواند ما را در سفرمان به سوی بیداری بزرگ پیش ببرد

غار افلاطون * شهری روستایی قرار دارد و در این روستا غاری هست. غار طولانی در و عمیق است و نور خورشید از دهانه آن به درون می تابد. در غار زندانیانی هستند که از کودکی در آنجا نگه داشته شده اند. این زندانیان در مکان ثابتی قرار دارند گردن و پاهایشان در زنجیر است طوری که فقط میتوانند دیوار سنگی روبه رویشان را ببینند آنها نمیتوانند سرشان رابرگردانند. همه آنچه میدانند محدود به دیوار است. پشت سر زندانیان در غار آتشی روشن است که نور ضعیفی فراهم می کند. میان زندانیان و آتش راه باریکی است که در طول آن دیوار کوتاهی ساخته شده است. کسانی در این راه باریک همه گونه اشیاء حمل میکنند از جمله مجسمه هایی از انسان و حیوان که از سنگ و گل ساخته شده اند اشیائی که این افراد حمل میکنند تا بالای دیوار بالا آورده میشوند. آنچه به این ترتیب توصیف شد شبیه صحنه ای است در مقابل عروسک گردانهایی که عروسکهایشان را روی آن نمایش می دهند. بعضی از حاملان حرف میزنند و عده ای هم خاموش اند. زندانی ها فقط میتوانند سایه هایی را ببینند که آتش روی دیوار سنگی مقابل آنها میاندازد و وقتی حاملان سخن میگویند زندانی ها فقط انعکاس صدای آنها را از دیوار روبه رویشان میشنوند. در نتیجه گمان میکنند که این سایه ها هستند که سخن میگویند. برای زندانی ها

سایه های روی دیوار غار حقیقت چیزها هستند. سایه ها برای زندانیان خود واقعیت اند. روزی یکی از زندانی ها آزاد میشود آتشی را که های روی دیوار را به وجود می آورد به او نشان میدهند اما آتش برای چشمان عادت نکرده او آنقدر روشن است که چشمش را میزند و گیجش میکند. او از شدت ترس، از روشنایی آتش رو برمیگرداند و سعی میکند به سایه های روی دیوار برگردد به آنچه فهمش برای او روشن و آسان است ـ به واقعیت قدیمی اش. زندانی لرزان را مجبور میکنند به بیرون از غار برود و قدم در نور آفتاب بگذارد. در بیرون از غار روشنایی و درخشش عظیم آفتاب به چشمش میخورد. آفتاب پرتو می افشاند و چشمان او را پر از نور و چنان خیره میکند که نمیتواند هیچ چیز ببیند. زندانی عصبانی و ناراحت دست روی چشمانش می گذارد و خودش را در برابر نور آفتاب جمع میکند. این دنیای عجیب دیگر چیست؟ پس از مدتی چشم هایش به روشنایی عادت میکند و خود آفتاب را سر جایش در آسمان میبیند کم کم میفهمد که خورشید به نحوی علت همه چیزهایی است که میبیند.نگاهی به اطراف میاندازد و برای اولین بار واقعیت جدید خود را می بیند. گیاهان و حیوانات و انسانها را میبیند؛ رودخانه ها و دره ها و کوه ها را میبیند آفتاب زندگی قدیمی «سایه ای او را محو میکند وزندگی جدید رنگارنگی را پیش روی او می گستراند.وقتی همه چیز در نظر زندانی از زنجیر رسته واضح تر و روشن تر میشود از اینکه مجبورش کرده اند به بیرون از غار قدم بگذارد شادمان و شاکر می گردد و به حال زندانیانی که همچنان در غار مانده اند و فقط سایه های روی دیوار را میشناسند، دل میسوزاند.تصمیم میگیرد به غار برگردد و به دیگران بگوید که در عالم بیرون غار چه خبر است، حتی اگر آنها هنوز نتوانسته باشند شاهد آن باشند. وقتی قدم به داخل غار میگذارد و در راه باریک پیش میرود، چشمانش باز

دیگر پر از تاریکی میشود از کنار آتش رد میشود و در میانه راه باریک پشت به زندانیان می ایستد و به سایه خودش روی دیوار غار نگاه می کند. آن آتش در قیاس با آتش بزرگ آسمان بیرون غار چقدر کوچک است. او سعی می کند. منشأ حقیقی سایه های روی دیوار را برای زندانیان توضیح دید و برای آنها از همه چیزهایی که در بیرون غار دیده است. سخن می گوید. اما زندانی ها به جای آنکه از وضعیتی که در آناند خشمگین شوند و درخواست آزاد شدن کنند تا با چشم های خودشان آفتاب را ببینند، میخندند و او را نادان میخوانند او به زندانی ها پیشنهاد میکند که آزادشان کند تا خودشان بتوانند حقیقت را ببینند. اما آنها میترسند و ترجیح میدهند در غار بمانند به او میگویند ترک کردن غار بینایی او را از بین برده است. او حالا فقط یک سایه سخنگوی دیگر است. برگرفته از ترجمه جی ام ای گراب و سی دی سی ریو از جمهوری افلاطون
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود«:
"آخرین اثر ها"(ونسان ونگوگ_جیمز انسور) (بررسی)
عذر خواهی(":
عالی