یه داستانه راجع به سدریک و دختری به اسم امیلی(من می خوام چند تا ازینا درست کنم و امیلی رو به افراد مختلف ب. رسو. نم. اگه سدریکو دوس نداری اون یکیا رو ببین)
کم کم باید می رفتم داخل سکو مامانم از پشت سرم گفت: وایسا امی ممکنه اشتباه بری. وارد ایستگاه که شدم دیدم خانواده ی مو نارنجی با یه پسر عینکی اروم از دیوار رد شدن و تو رفتن. به مامانم گفتم: مامان اینجا کجاست چرا سکوی نه و سه چهارم وجود نداره؟ مامانم اروم جوابمو داد و گفت: اروم تر ماگلا نمی دونن همچین سکویی وجود داره. در ضمن باید اروم بری توی اون دیوار. و بعد به دیوار بین سکو ی نه و ده اشاره کرد. با مامان و بابام به داخل سکو رفتیم و من باهاشون خدافظی کردم. رفتم توی قطار که همون پسر عینکی رو با یه پسر مو نارنجی دیدم. وارد شدم و گفتم: سلام می تونم اینجا بشینم؟ پسر مو نارنجی با لحنی مهربون گفت: چرا که نه.
بعد وقت به معرفی خودمون رسید. پرسیدم: اسمتون چیه خودتونو معرفی می کنید؟ پسر مو نارنجی با دهن پر از ابنبات گفت: رون. رون ویزلی. و بعد پسر عینکی گفت: منم هری پاترم. منم که ماتم برده بود گفتم: هر... همون... پات.... پ. اتر معروف؟ اگه راست می گی زخمت رو ببینم. و بعد اونم با خنده موهاشو بالا زد و زخمشو نشون داد منم که ماتم برده بود یادم افتاد خودمو معرفی نکردم. گفتم: منم اِرنیم، امیلی ارنی. ولی دوستام و خانوادم امی صدام می زنن. بعدم رون گفت: امی یا امیلی کدومو بگم. حالا هر چی ابنبات می خوری؟ منم گفتم: هر جور مایلی هر کدوم راحتی صدام کن و بعدش ادامه دادم ابنبات برتی بارتزه؟ می خوامش. همینطور که مشغول خوردن بودیم دختری لاغر و مو فرفری وارد شد. دختر: سلام بچه ها کسی وزغ ندیده؟ یه پسر به اسم نویل وزغشو گم کرده. بعد چشمش به من افتاد و اومد تو کوپه. گفت: هرماینی هرماینی گرنجر بچه ها هم خودشونو معرفی کردن و تا نوبت به من رسید حرفمو قطع کرد و گفت: بذار ببینم تو همون دختری؟ مو های صورتی چشم های ابی و بدنی لاغر فک کنم امیلی ارنی باشی؟ منم گفتم: اره منو از کجا می شناسی؟ گفت: مامانت رییس بخش ماگل زاده هاست و پدرت هم چند سال دیگه وزیر سحر و جادو می شه. رون: وای پسر چقدر موفق می شه بپرسم مامن بابات تو کدوم گروه بودن؟ منم گفتم: مادرم توی ریونکلاو بوده و پدرمم توی اسلیترین. همه جا ساکت شد
رون: اس... اسلی... ترین؟ منم با شجاعت گفتم: بله و من افتخار می کنم چونکه اسلیترین گروه قدرتمندیه و خوشحالم کسایی مثل بابای من توی اسلیترینن ولی ادمای خوبین. دیگه رسیده بودیم هاگوارتز رداهامونو پوشیدیمو وارد شدیم. مک گونگال: الان صداتون می کنم یکی یکی بیاید تا گروه بندی بشید. هری پاتر سالن ساکت شد در همین حین همهمه ای جریان گرفت. پاتر؟ هری پاتر تو هاگوارتزه؟ همون پاتر معروف؟ بعدم کلاه و هری گفت و گو کردن و هری گفت نمی خواد توی اسلیترین بیفته. کلاهم بلند داد زد: گریفیندور چند دقیقه ای گذشت و نوبت به من رسید. امیلی ارنی رفتم و کلاهو رو سرم گذاشتم کلاه: عجیبه تو مثل هافلپافی ها سختکوشی مثل ریونکلایی ها باهوشی مثل اسلیترینی ها زیرکی و مثل گریفندور شجاعی. کدومو انتخاب کنم. شاید بهتر باشه خودت انتخاب کنی. منم گیج مونده بودم بین اسلیترین و ریونکلاو که چشمم به بهترین دوستم لونا لاوگود افتاد. انقدر هیجان داشتم که نتونستم بفهمم کدوم گروهه
دیدم رو صندلی ریونکلاو نشسته و منم ریونکلا رو انتخاب کردم. داشتیم می رفتیم به سمت خوابگاه که یهو احساس کردم یه پسری ردامو گرفته و نمی ذاره برم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
در انتظار پارت بعد یکتان :))) ✨
صبا تویی؟
نشناختمت
بلییی 🌚🤌
ادامه بده عالی بود 😍😍😍
مرسی💙
ادامه بده 😍
حتما❤❤