سلام سلام قشنگام....♡ ببخشید که یه مدت نبودم:) با این پارت جبران میکنم (میدونم غیبتم قابل جبران نیست.)
جنگل به طرز عجیبی ساکت بود.
حدس هایی میزدم.
شاید شهرداری حیوانات اینجا رو کشته ، به خاطر اینکه می خواد این جنگل رو نابود کنه و ساختمون درست کنه.
نمی دونم و برامم دیگه مهم نبود.
اشک های بیشتری از چشم هام سرازیر میشن.
تا به حال انقدر چشمام گرم نشده بودن.
خیلی بده.....بدون هیچ هدفی پا به این دنیا بزاری.
واقعه خندم میگیره.....انقدر حرف مفت میزنم خندم میگیره.
کسی نیست بهم بگه که آخه بدبخت وقتی پدر و مادر خودت دوستت ندارن ، از بقیه چه انتظاری داری؟؟
از کنار رودخانه میگذرم و به درخت بزرگ جنگل میرسم.
نور از لابهلای شاخه ها و برگ های درخت ها میتابید و جان دوباره ای به جنگل میبخشید.
کاش منم بمیرم و جزو این جنگل بشم.
با تمام گل ها و درختان و حیوانات و هرچیز دیگه ای که جزو این جنگل هست نابود شم.
ولی فرق من با جنگل اینه که وقتی دارم نابود میشم
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عالی🤍✨
به رمان منم سر بزنید خو و لایک و نظر مهمونم کنید ❤️🔥
مایل به حمایت و پین؟!
🤡 عالیییی
سندی رو اگ میشه بیشتر توی داستان بیار ❤❤🤡
عالیییییی 🤡👌👌👌