خانم سیمونا چری ، به شکل نوعی چهچه ی لرزان که خاص او بود زیر خنده ی کوتاهی زد و به دوست هم سن و سالش
خانم فلوسیه گفت: «آه آه دیدیش؟ جوونای امروزی؛ جوونای امروزی چه کسالتی آخه تو کله شون چیه؟ غیر قابل فهمه عجیب و غیر قابل فهم به شرفم قسم دوست دارم بدونم تو کله شون چیه یکی از اونا، اونیه که رد شد. احیاناً میگی اونا نمونه ی جوونها و مردای کاملند و قیافه شونم بد نیست. اما زنها رو اصلاً زنها رو نگاه هم نمیکنن همین بیست سال پیش بیست سال پیش چیه؟ همین پونزده سال ده سال پیش جوونها یه چیزای دیگه ای بودند؛ به شرفم قسم ده سال پیش این جا یه جوونک از بس دخترای خیلی
قشنگ دور و ورشو نگاه میکرد هیچی هیچی گردن درد
می گرفت. و دیدیش چطوری گذاشت و رفت ؟ انگار نه انگار
که آدم بودیم. «آه آه و در حالی که خنده را چاشنی اش می
کرد تکرار کرد: فقط خدا میدونه که از جوونایی از این
عالی🤍✨
به رمان منم سر بزنید خو و لایک و نظر مهمونم کنید ❤️🔥
مایل به حمایت و پین؟!
نویسنده ی عزیز ♡
برای حمایت بیشتر داستانت به نظرسنجی the writer
سر بزن و موضوع داستانت رو با بقیه ی نویسنده های تستچی درمیون بگذار تا بقیه هم از داستانت حمایت کنن✔️
داستانت عالیه:)
همینجوری با اشتیاق ادامه بده ❤️🩹
از خودت بهترین نویسنده رو بساز 🍁
هیچوقت نام امید نشو ،
چون با کمی تلاش
میتونی بهترین خودت باشی 🌷
همیشه تلاشت رو ادامه بده تا به اهدافت برسی🥹
با آرزوی موفقیت : لونا 🌻