
سلام سلاممم ببخشید انقد دیر مارت گذاشتممم
از زبان خودم😐: پدر دیپر و میبل(اسم پدرشو یادم نمیاد):بچه ها مطمعنین میتونیم این سه روز رو بدون نا دووم بیارین؟ دیمر:آره پدر اصلا نگران نباش ما دیگه بزرگ شدیم میبل:خب دیگهههه برین برین الان هواپیما میره مادر:باشه پس مواظب خودتون و خونه و وسایل آشپزیم باشینا رفتن* دیپر:بیل راحت باش رفتن یهو بیل از گوشه ی دیوهر ک نامرئی شده بود پیدا شد بیل:واقعا مادر پدرتون چندشن ناسلامتی۱۳ سالتونه دیگه س روز تنها خونه بودن چیزی نی دیپر:آره خو ولی دیگه.... ی پرتال باز میشه ی پسره با هودی مشکلی و مو های بلوند میاد بیرون
دیپر:این...این کیه؟... بیل:همونیه ک بهت گفتم باید باهاش مبارزه کنی سدرا سدرا:هه بیل مثل اینکه ترسیدی و ی نفر برا کمکت آوردی بیل:ب شما ربطی نداره سدرا:پس ب من ربطی نداره؟ یهو توی دستش ی خنجر ظاهر میشه و پرتش میکنه سمتشون بیل دیپر رو هل میده و هردوشون جا خالی میدن
سدرا ی قیافه ی صورتش ترسناک میگیره میبل:من ک میرم قایم میشم خدافظ بیل:خب دیگه تمرینایی ک بهت دادم رو یادته؟ دیپر:تو اصلاب من تمرینی ندادییی ی خنجر دیگه و جاخالی* بیل:لازم نیست کاری بکنی فقط فکر کن و تمرکز کن دیپر:آخه اینجوری ک این خنجر مینداره مگه میشه تمرکز کرد؟ ی خنجر میخوره ب چای دیپر و پای دیپر زخمی میشه و میوفته زمین سدرا:هه قهرمانمون چقدر زود از پا افتاد انتظار بیشتری داشتم سدرا خنجر رو آماده کرد و میخواست ب دیپر بزنه دیپر چشماشو بستو دستشو آورد جلو(همونجوری ک توی فیلما میارن مثلا میخوان از خودشون دفاع کنن) ولی یهو دیپر فهمید چیزی بهش نخورده دوباره همون سپر درست شده بود سدرا:بد نبود ولی کافی نیست بعد یهو ی بشقاب محکم میخوره توی صورت سدرا سدرا:آییی این چی بود؟؟؟
میبل داشت همه ی وسایل آشپزخونه رو سمتش پرت میکرد میبل:هیچکس غیر از من حق نداره داداشمو اذیت کنهههههههه بیل:حالااا سدرا:خیله خب دیگه بازی های بچگونه بسه داشت میرفت سمت میبل ولی یهو وایساد سدرا:آی....آه..... یهو ی خنجر ب کمرش خورده بود سدرا پشتشو نگاه میکنه دیپر همینجوری دستش جلوشه جوری ک انگار چیزی رو پرت کرده نفس نفس میزد ی خنجر جادویی درست کرد بود (اگه چندشتونمیشه ببخشید دیگه) سدره:این...این تموم نشدههه بعد خنجر رو در میاره و اون جاش ترمیم میشه ولی هنوز ضعیف بود سدرا:من بر میگردمممم من بر...میگردم... بعد ی جوری پورد میشه میره توی زمین
بفرمایید اینم پارت جدید ببخشید دیر دادمش خودتون میدونین گفتم من این داستانو تمو کردم دارم پارت پارت ب شما میدم و دفعه ی قبل یک گذاشمش انگار ناظری ک پستم برای اون بود صد سال ی بار میومد توی تستچی و چون دیر گذاشتم دوباره ی پارت دیگه امروز میزارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت عالیه:)
همینجوری با اشتیاق ادامه بده ❤️🩹
از خودت بهترین نویسنده رو بساز 🍁
هیچوقت نام امید نشو ،
چون با کمی تلاش
میتونی بهترین خودت باشی 🌷
همیشه تلاشت رو ادامه بده تا به اهدافت برسی🥹
با آرزوی موفقیت : لونا 🌻
جرسی انقد انرژی میدی😁❤
عالی
فقط اونجا که میگه هیچکی نمیتونه غیر من داداشمو اذیت کنه👍🏻🤡
خب هیچکس نمیتونه و مرسی🤡🤌
🙏🏻
سلام داستانت خفنه خوشحال میشم به داستان منم سربزنی